محل تبلیغات شما



معنی درسِ بارانِ محبّت.فارسی یازدهم

 

درس: باران محبّت

 

**************************************************************************

حق تعالی چون اصناف موجودات می‌آفرید، وسایط  گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت "اِنّی خالِقُ بَشَراَ مِن طین" خانه آب و گل آدم من می‌سازم. جمعی را مُشتبه شد گفتند: "نه همه تو ساخته ای؟"

معنی بند اوّل

: خداوند زمانی که انواعِ موجودات را می‌آفرید، در ساختنِ هر چیز از واسطه و وسیله ای استفاده کرد. وقتی نوبت به آفرینش انسان رسید، فرمود من بشری از گل می‌آفرینم. آب وگل (جسم) انسان را بدون واسطه خلق می‌کنم. گروهی به اشتباه افتادند و گفتند: مگر همه موجودات را تو نیافریده ای؟!

************************************************************************************

گفت: اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود می‌سازم بی واسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.

معنی بند دوم

:گفت: این جا ویژکی و امتیاز دیگری دارد. من به تنهایی آن را می‌سازم؛ زیرا در آن گنجِ شناخت ،جاسازی خواهم کرد.

**************************************************************************

پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل-علیه السلام- برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک جبرئیل را گفت: ای جبرئیل چه می‌کنی؟

گفت: تو را به حضرت می‌برم که از تو خلیفتی می‌آفریند.

حضرت: بارگاه، آستانه، پیشگاه

معنی بند سوم:

 پس خداوند به جبرئیل فرمان داد: که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیار. جبرئیل (ع) رفت و خواست که یک مشت خاک از زمین بردارد. خاک به جبرئیل گفت: ای جبرئیل چه کار می‌کنی؟ – جبرئیل گفت: تو را به بارگاه خداوند می‌برم که از تو جانشین می‌آفرینند.

**********************************************************************************

 

خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حق مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بعد اختیار کردم که قرب را خطر بسیار است.

معنی بند چهارم:

: خاک جبرییل را قسم داد و گفت به عزّت و بزرگواریِ خداوند تو را سوگند می دهم که مرا همراه خود نبر؛ زیرا من توان نزدیکی به خداوند را ندارم و آن را تحمّل نمی‌کنم.  من نهایتِ دوری را برگزیدم زیرا در نزدیکی، خطرهای بسیاری هست.

**********************************************************************************************************************************************************************

 

جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری خاک تن درنمی‌دهد. میکائیل را بفرمود تو برو او برفت. هم چنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود تو برو او برفت هم چنین سوگند برداد برگشت.

معنی بند پنجم:

: جبرئیل هنگامی که ذکر سوگند را شنید به بارگاه خداوند بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری.

خاک نمی‌پذیرد.

به میکائیل فرمود: تو برو .او رفت. همچنین خاک میکائیل را سوگند داد. خداوند به اسرافیل فرمود: تو برو؛ او رفت خاک اسرافیل را هم سوگند داد .اسرافیل برگشت.

***********************************************************************************

حق- تعالی-عزرائیل را بفرمود برو اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور.

طوع: میل، فرمانبرداری / اکراه: زور /

معنی بند ششم:

 خداوند به عزرائیل دستور داد که: برو ،اگر خاک به میل و رغبت نیامد او را به زور و اجبار بیاور.

***********************************************************************************

 

عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت. آن خاک را میان مکه و طائف فرو کرد. عشق حالی دو اسبه می‌آمد.

قبضه: مشت / جمله: همه / فروکرد: داخل کرد / دواسبه آمدن: کنایه از تند و تیز آمدن

معنی بند هفتم

: عزرائیل آمد و به زور و غلبه یک مشت خاک را از تمامی زمین برداشت؛ سپس آن را در زمینی میان مکه و طائف ، فرو ریخت. عشق تند و سریع می‌آمد.

***********************************************************************************

 

جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجّب در دندان تحیّر بماند که آیا این چه سرّ است که خاک ذلیل را به حضرت عزّت به چندین اعزاز می‌خوانند و خاک در کمال مذلّت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی، چندین ناز می‌کند و با این همه، حضرت غنا دیگری را به جای او نخواند و این سر با دیگری در میان ننهاد.

جملگی: همه / تحیر: حیران بودن / سرّ: راز / ذلیل: فرومایه / اعزاز: بزرگداشت / مذلت: خواری / کبریا: بارگاه خداوند / غنا: بی نیازی / در میان نهادن: کنایه از مطرح کردن

معنی بند هشتم

: همگی فرشتگان ، از کار خداوند در شگفت ماندند که این چه رازی است که خاک فرومایه را به بارگاه خداوندی، با چندین بزرگداشت و احترام صدا می‌کنند و خاک در کمالِ فرومایگی و پَستی، در برابرِ خداوند، این چنین ناز می‌کند و با این همه، خداوندِ بی نیاز ،دیگری را به جای او صدا نمی‌کند و این راز را برای دیگری مطرح نمی‌کند.

**********************************************************************************************************************************************************************

 

الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سرّ ملایکه فرو می‌گفت اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون شما چه دانید ما را با این مشتی خاک چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است.

الطاف: ج لطف / الوهیت: خداوندی / حکمت: دانش / ربوبیت: پروردگاری / ازل، ابد: تضاد / اَزل: گذشته بسیار دور و  بی آغاز / اَبد: آینده بسیار دور و بی پایان

معنی بند نهم

: لطفِ خداوندی و دانشِ الهی ،به قلبِ فرشتگان الهام می‌کرد که من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. ای فرشتگان، شما چه آگاهی دارید که ما (خداوند) از روزِ نخستِ آفرینش(ازل) تا انتهای آن(ابد)، با این یک مشت خاک (انسان)، چه کارهایی پیشِ رو داریم. عذرِ شما پذیرفته است، زیرا شما سرو کاری با عشق نداشته اید.

***********************************************************************************

 

روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک، دست کاری قدرت بنمایم تا شما در این آینه  نقش های بوقلمون بینید. اول نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.

خاک: مجاز از کالبد انسان / نقش: استعاره از آفرینش آدم / بوقلمون: گوناگون و رنگارنگ،پارچه ای 

که در برابرِ نور چند شکل جلوه دهد.

 

معنی بند دهم:

: چند مدّتی صبر کنید تا من قدرتِ خود را در این یک مشت خاک به شما نشان دهم تا شما جلوه های گوناگون و نقش های رنگارنگ در آیینه ی آفرینش انسان، ببینید. نخستین نقش و جلوه آن است که همه ی شما (فرشتگان) باید به او(انسان)، سجده کنید.

**********************************************************************************

 

پس از ابر کرم باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد.

عشق ، نتیجه ی محبّتِ حق است.

ابر کرم: اضافه تشبیهی / باران محبت: اضافه تشبیهی / خاک آدم: مجاز از کالبد آدم / ید: دست / قدرت: توان و نیرو / دل کرد: دل ساخت

معنی بند یازدهم

: پس خداوند از ابرِ کرم و لطفِ خود، بارانِ محبّت را بر خاکِ آدم بارید و آن خاک را به گل تبدیل کرد و با دستِ قدرتمند خود از گل، دل را خلق کرد.عشق، حاصلِ محبّتِ حضرتِ حق است.

***********************************************************************************

 

از شبنمِ عشق خاک آدم گــــــل شد /  صد فتنه و شور در جهان حاصـــــــــل شد.

شبنم عشق: اضافه تشبیهی / صد: مجاز از بسیار / فتنه: بلا و گرفتاری / شور: هیجان و شوق

معنیِ بیتِ اوّل:

: وجودِ خاکیِ انسان را با عشقی که همانندِ شبنم بود درهم آمیخت(سرشت). به همین سبب عشق، فتنه ها و شورها در جهان پدید آورد.

***********************************************************************************

 

سرنشترِ عشــــــــــــق بر رگ روح زدند / یک قطـــــــــــــــــره فرو چکید و نامش دل شد.

نشتر: نیشتر، گونه ای تیغ / رگ روح: اضافه استعاری /

معنیِ بیت دوم:

: از آمیزشِ عشقِ الهی و روحِ انسانی ،قطره ای حاصل گردید که دل نام گرفت.(روح و روانِ آدمی را

بانشترِ عشق ، رگ زدند که حاصلِ آن قطره ای شد به نامِ دل.)

**********************************************************************************************************************************************************************

 

جمله در آن حالت متعجّب وار می‌نگریستند که حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شباروز تصرّف می‌کرد.

و در هر ذرّه از آن گل دلی تعبیه می‌کرد و آن را به نظر عنایت پرورش می‌داد و حکمت با ملایکه می‌گفت: شما در گل منگرید در دل نگرید.

جمله: همه / متعجّب وار: با تعجّب / می‌نگریستند: نگاه می‌کردند / جلّت: بزرگوار است / تصرّف می‌کرد: دست کاری می‌کرد/ تعبیه: جاسازی / عنایت: توجّه / حکمت: دانش و راز

معنیی بند دوازدهم

: تمامیِ موجودات عالمِ بالا، در آن حال با تعجّب نگاه می‌کردند که پرورد گاری بزرگ با قدرتِ خدایی خود ،چهل شبانه روز، مشغولِ ساختنِ گلِ انسان بود. و درهر ذرّه از گلِ آدم، دلی می‌ساخت و آن را با نظر و توجبه پرورش می‌داد و دانش و حکمت به فرشتگان می‌آموخت و (گوشزد می‌کرد) که شما به گل (قالب و جسم ظاهریِ انسان) نگاه نکنید. به دل نگاه کنید (توجّه کنید).

*********************************************************************************

 

گر من نظـــــــــــــــــــــری به سنگ بر، بگمارم / از سنگ دلــــــــــــــــــــــی سوخته بیرون آرم.

نظر: نگاه / گماردن: مشغول کردن، منصوب کردن / سوخته: کنایه از عاشق

معنی بیت سوم:

: اگر من به سنگ هم توجّه بکنم، آن سنگِ سخت را تبدیل به دلی سوخته و عاشق خواهم کرد.

**********************************************************************************

اینجا عشق مع گردد. اگر معشوق خواهد که از او بگریزد، او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود که اول می‌گریختی و این چیست که امروز درمی‌آویزی؟

مع: وارون / هزار دست: کنایه از با همۀ توان / در دامنش آویزد: کنایه از گرفتن و چنگ زدن /می‌گریختی: فرار می‌کردی / می‌گریختی، درمی‌آویزی: تضاد

معنی بند سیزدهم

: در این جا عشق، وارونه عمل می‌کند. اگر معشوق بخواهد که از عاشق فرار کند، عاشق با 

 همه ی توان او را می‌گیرد. آن چه بود که اول فرار می‌کردی و این چیست که امروز چنگ زده ای و رها نمی‌کنی؟

**********************************************************************************

– آن روز گل بودم، می‌گریختم، امروز همه دل شدم، درمی‌آویزم.

 

معنی بند چهاردهم

: آدم می‌گوید: آن روز گِل بودم، فرار می‌کردم. امروز همه دل شده ام. خدا را رها نمی‌کنم.

***********************************************************************************

 

 

همچنین هر لحظه از خزاین غیب گوهری در نهاد او تعبیه می‌کردند تا هر چه از نفایس در خزاین غیب بود در آب و گل آدم دفین کردند، چون نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی سرشتند و به آفتاب نظر بپروردند.

خزاین: ج خزینه ، گنجینه ها / غیب: نهان / گوهر: جواهر، استعاره از هر چیز ارزشمند / نهاد: ذات / نفایس: ج نفیس، گران بها آب و گل: مجاز از کالبد / دفین کردن: دفن کردن / حیات: زندگی / سرشتند: آمیختند / آفتاب نظر: اضافه تشبیهی / بپروردند: پرورش دادند.

 

معنی بندِ پانزدهم

: همچنین هر لحظه از گنجینه های الهی، جواهری در ذاتِ انسان جاسازی می‌کردند تا هر چیز گران بها که در گنجینه ی الهی بود در آب و گل آدم نهادند، زمانی که نوبت به دل رسید، گلِ آدم را از بهشت آوردند و با آب زندگانیِ ابدی آمیختند و با آفتابِ نظر و لطفِ خداوندی پرورش دادند.

**********************************************************************************************************************************************************************

 

چون کار دل به این کمال رسید گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خان پنهان داشته بود. فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الا حضرت ما یا دل آدم.

کمال: کامل بودن / گوهر: جواهر / خزانه: گنجینه / غیب: نهان / خازن: نگه دارنده، نگهبان / الّا: مگر / حضرت: بارگاه

معنی بند شانزدهم

: چون آفرینشِ دلِ انسان، به این مرحله از تکامل رسید، عشق، همانندِ گوهری بود در گنجینه ی غیب که خداوند آن را از نگهبانان (فرشتگان) پنهان کرده بود.( نگاهداری آن را خود خداوند به عهده گرفته بود) . فرمود: که هیچ خزانه ای شایسته ی آن گوهر(عشق) نبود مگر پیشگاهِ ما یا دلِ آدم.

**********************************************************************************************************************************************************************

 

 

آن چه بود؟ گوهر محبّت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته خزانگی آن را دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بود.

گوهر محبّت: اضافه تشبیهی / صدف امانت: اضافه تشبیهی / ملک و ملکوت: مجاز از همگان / عرضه داشتند: ارائه کردند / استحقاق: لیاقت / خزانگی: نگهداری / گوهر: جواهر / لایق: شایسته / آفتاب نظر: اضافه تشبیهی / 

معنی بندِ هفدهم:

آن چه بود؟گوهرِ عشق بود که به عنوانِ امانتِ الهی، در دل ،نهاده بودند و بر همه ی موجودات، ارائه کرده بودند، هیچ کس شایسته ی نگهداریِ آن گوهر نبود. فقط دلِ آدم شایسته ی نگهداریِ آن بود. دلی که با آفتابِ نظرِ الهی پرورده شده بود و جانِ آدم شایسته ی نگهداری از آن بود.

**********************************************************************************

 

ملایکه مقرّب، هیچ کس آدم را نمی‌شناختند. یک به یک بر آدم می‌گذشتد و می‌گفتند: آیا این چه نقش عجیبی است که می‌نگارند؟

ملایکه: فرشتگان / مقرّب: نزدیک به خدا / نگاشتن: نقّاشی کردن (بنِ ماضی: نگاشت، بنِ مضارع: نگار)

معنیِ بند هجدهم:

: فرشتگانِ نزدیک به خداوند، هیچ کدام ، آدم را نمی‌شناختند. یکی یکی از کنارِ آدم می‌گذشتد و می‌گفتند: " این چه موجودِ عجیبی است که آن را می‌سازند؟"

*********************************************************************************

 

 

 آدم به زیر لب آهسته می‌گفت: اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. باشید تا من سر از خواب خوش بردارم، اسامی ‌شما را یک به یک برشمارم.

زیر لب: کنایه از یواش و آرام

معنیِ بندِ نوزدهم

: آدم زیر لب و آهسته می‌گفت: اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. صبر کنید تا من زنده شوم، نام های شما را یکی یکی بازگو می‌کنم.

***********************************************************************************

 

هر جند که ملایکه در او نظر می‌کردند، نمی‌دانستند که این چه مجموعه ای است تا ابلیس پرتلبیس یک باری گرد او طواف می‌کرد. چون ابلیس گرد جمله قالب آدم برآمد. هر چیزی را که بدید دانست که چیست؛ اما چون به دل رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت. هر چند کوشید که راهی یابد تا در درون دل در رود هیچ راه نیافت.

بر مثال: همانند / کوشک: کاخ / در رود: داخل شود.

معنیِ بند بیستم

: هر چه قدر فرشتگانف با دقّت به انسان می‌نگریستند، نمی‌توانستند به حقیقتِ آدم پی ببرند تا اینکه شیطانِ فریبکار ريالیک بار به دقّت او را ورانداز کرد (گرداگردِ آدم گشت) هر چیزی را که دید فهمید که چیست؛ امّا چون به دلِ آدم رسید، دل را همانندِ کاخی یافت. هر چه کوشید که راهی بیابد تا درونِ دل  شود، هیچ راهی نیافت.

**********************************************************************************************************************************************************************

 

ابلیس با خود گفت: هر چه دیدم سهل بود؛ کار مشکل این جاست. اگر ما را وقتی آفتی رسد، ازین شخص، ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیه ای دارد در این موضع تواند داشت. با صد هزار اندیشه نومید از در دل بازگشت. 

سهل: آسان / آفت: زیان / شخص: فرد / موضع: جا /هزار: مجاز از بسیار /

 

معنیِ بندِ بیست و یکم

:  ابلیس با خود گفت: " هر چه را که دیدم، شناختِ آن آسان بود. کارِ مشکل این جاست (دل ). اگر روزی به ما آسیبی برسد از این جایگاه (دل) خواهد بود و اگر خداوند بخواهد با انسان رابطه و سر و کاری داشته باشد یا چیزی را می‌خواهد در آدم ،قرار دهد،در این مکان خواهد بود. 

***********************************************************************************

 

ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند و دست رد به رویش باز نهادند، مردود همه جهان گشت.

معنی:

: چون شیطان را به دلِ انسان راه ندادند و او را نپذیرفتند از طرفِ همه  ی جهانیان ، رانده شد.

 

                   حسین حسین زاده بافرانی. دبیر ادبیات فارسی، دبیرستان شهید چمران نایین

ششم آذر نود و هشتپایان.                                                                                              

 

******************************************************************************** 

 


 

شرح درس جمال و کمال فارسی دهم

درس هفتم: جمال و کمال

بدان که قرآن مانند است به بهشت جاودان؛ در بهشت از هزار گونه نعمت است و در قرآن از هزار گونه پند و حکمت است.

قلمرو زبانی:

بهشت:فردوس و جنّـت

جاودان: کلمه ی دو تلفّظی .   به معنیِ: پایدار

جمال:زیبایی و نیکویی،خوش صورتی

کمال: کامل بودن و شکوه و هیبت(جمال به زیباییِ ظاهری بر می گرددو و کمال به شکوه و زیباییِ

باطنی)

 

قلمرو ادبی

تشبیه:               قرآن: مشبّه،              مانند:ادات تشبیه           بهشت  :مشبّه به

سجع: نعمت و حکمت  /      

قلمرو فکری

این را بدان که قرآن مثل بهشت جاودان است. در بهشت هزار نوع نعمت وجود دارد و در قرآن هزار نوع پند و حکمت.

 

 

و مَثَلِ قرآن ، َمثَلِ آب است روان؛در آب، حیات تن ها بود و در قرآن حیات دل ها بود.

قلمرو زبانی

حیات: زندگی (حیاط: محوطة خانه)

  

قلمرو ادبی

مَثَلِ قرآن ، َمثَلِ آب است روان: تشبیه.

آب حیاتِ تن ها بوَد و در قرآن حیاتِ دل ها:تشخیص.

حیات:آرایه ی تکرار یا واژه آرایی

قلمرو فکری

و قرآن مانند آب روان است ؛ آب موجب زندگیِ جسم هاست و قرآن، عاملِ زندگی دل ها و روان هاست. 

 

ای دوست! درمان کار خود کن واگر معاملت می کنی، با حق کن.

قلمرو زبانی

 معاملت: معامله،داد و ستد

 

قلمرو ادبی

تلمیح به:تُعزُّ مَن تَشاء و تُذِلُّ مَن تَشا(خداوند هر کس را بخواهد ،عزّت بخشد و هر کس را بخواهد ،خوار می کند.)

قلمرو فکری

ای دوست! برو و  خودت را اصلاح کن واگرمی خواهی  معامله کنی، با خدا معامله کن، 

# بریدن از دنیا مقدّمة ی رسیدن به خداست

 

  و در قرآن، قصّه های بسیار است و لکن قصّه ی یوسف(ع) نیکوترین قصّه هاست.

قلمرو زبانی:

یوسف:نام یکی از پسرانِ یعقوبِ پیامبر. کلمه ی عبری و به معنیِ: او می افزاید.  

نیکوترین: وابسته ی پیشین و صفتِ برترین(عالی)

قلمرو ادبی:آرایه ی تکرار(قصّه)

قلمرو فکری

 ودر قرآن، قصّه های بسیار است امّا قصّة ی  یوسف(ع) ،زیباترینِ قصّه هاست.

 

این قصّه،عجیب ترین قصّه هاست؛ زیرا در میان دو ضد جمع بوَد :هم فُرَقت بود و هم وُصلت؛ هم محنت بوَد ، هم شادی؛ هم راحت بود هم آفت؛ هم وفا بوَد، هم جفا؛ در بدایت بند و چاه بود،در نهایت تخت وگاه بود؛ پس چون در او این چندین اندوه و طَرَب بوَد، در نهاد خود شگفت  و عجب بوَد.

 

قلمرو زبانی

فُرَقت : جدایی ،دوری

 وُصلت:اتصال ،پیوستگی

محنت:اندوه،ناراحتی

جفا: بی وفایی، ستم

بدایت:آغاز ،ابتدا

گاه: تخت شاهی

طَرَب: شادی

  پس چون در او این چندین اندوه و طرب بوَد :‌»در گذشته ،ضمیر شخصی او» جانشین غیر انسان  می شده است. مرجع ضمیر او» قصه است

قلمرو ادبی

سجع: فُرَقت و وُصلت/ راحت و آفت/ وفا و جفا/ جاه و گاه/ هلاک و ملک/طرب و عجب

تضاد: فُرَقت و وُصلت/ محنت و شادی/ راحت و آفت/ وفا و جفا/ بدایت و نهایت/اندوه و طَرَب

جناس ناقص اختلافی: وفا و جفا/چاه و گاه

قلمرو فکری

این داستان،شگفت آور ترین داستان هاست؛ زیرا   دو چیز ضدّ هم را، کنار هم گِرد آورده،    :هم جدایی است هم رسیدن ؛ هم رنج است  ، هم شادی؛  هم آسایش است هم سختی ،  هم وفاداری است هم پیمان شکنی و ستم .  در آغاز، اسارت و در چاه افتادن است و در پایان به تختِ شاهی رسیدن؛   پس چون در این داستان، این گونه و این همه، غم وشادی وجود دارد ،شگفت آور است.  

 

گفته اند نیکو ترین» ،از بهر آن بوَد که یوسف صدّیق وفادار بوَد و یعقوب خود او را به صبر آموزگار بود و زلیخا در عشق و درد او بی قرار بوَد، و اندوه و شادی در این قصّه بسیار بود، و خبر دهنده از او مَلِک جبّار بوَد؛

 

قلمرو زبانی

 بهر: برای،حرف اضافه

صدّیق: بسیار راستگو. صیغه ی مبالغه عربی

مَلِک: پادشاه ،در این جا منظور خداوند است

جبّار: مسلّط ،یکی از صفات خداوند،به معنیِ جبران کننده.صیغه ی مبالغه ی عربی. // بسیار ستمکار نیز،معنی می دهد.

 یعقوب:یکی از پیامبران الهی و فرزندِ اسحاقِ نبی. در لغت :تعقیب کننده.

زلیخا:همسرِ عزیزِمصر،بو تیقار،      در لغت:جای لغزیدن

را» در یعقوب خود او را به صبر آموزگار بود» فکّ اضافه است.

آموزگار و روزگار:دو تلفّظی

قلمرو ادبی

سجع: وفادار  ، آموزگار ، بی قرار ، بسیار ،جبّار ،روزگار 

قلمرو فکری

گفته اند نیکو ترین» ،به این دلیل است  که: یوسف راستگویی  وفادار بود و یعقوب خود به  او  درس صبر می داد و زلیخا در عشق و درد او بی تاب بود، و اندوه و شادی در این قصّه بسیار بود، و کسی که این قصّه را گفته،خداوند صاحب اختیار و جبران کننده می باشد.

 

قصّة حال یوسف را نیکو نه از حُسنِ صورت او گفت، بلکه از حُسن سیرت او گفت؛ زیرا که نیکو خو ، بهتر هزار بار از نیکو رو. نبینی که یوسف را از روی نیکو ،بند و زندان آمد و از خوی نیکو ، امر و فرمان آمد؟

از روی نیکوش حبس و چاه آمد ، واز خوی نیکوش تخت و گاه آمد.

قلمرو زبانی

حسن : زیبایی،نیکویی

صورت:چهره،ظاهر

سیرت: باطن و رفتار

 در :نیکوش:(ش) مضاف الیه می باشد.

قلمرو ادبی

سجع: صورت و سیرت/زندان و فرمان /چاه و گاه

تضاد: صورت و سیرت/

جناس: چاه و گاه

قلمرو فکری

داستان حال یوسف را   نه به خاطر زیباییِ ظاهر او بیان کرد،بلکه به علّت زیبایی باطنِ او گفت؛ زیرا کسی که باطن و سرشتی نیک دارد ،هزار مرتبه بهتر از کسی است که زیبا روست. نمی بینی که روی زیبا، یوسف را به اسارت و زندان افکند و باطنِ زیبا او را به شاهی رساند؟ از زیباییِ ظاهر برایش ،زندان و در چاه افتادن حاصل شد و از سرشتِ پاکش، پادشاهی به دست آورد.

 

پادشاه عالم، خبر که داد در این قصّه ، از حُسن سیرت او داد،نه از حسن صورت او داد، تا اگر نتوانی که صورت خود را چون صورت او گردانی؛ باری، بتوانی که سیرت خود را چون سیرت او گردانی.

قلمرو زبانی: باری: خلاصه، به هر حال. (قید)

قلمرو ادبی:پادشاه عالم:استعاره از خداوند

سیرت و صورت:آرایه ی تکرار

قلمرو فکری

خداوند در این داستان از باطن زیبا و پاکِ یوسف خبر داد نه از ظاهرِ زیبایش،تا اگر نمی توانی ظاهرت را مانندِ او کنی، به هر حال می توانی باطنت را را مانندِ باطن او کنی.

 

آنکه گفتیم سیرتش نیکوترین سیرت ها بود، از بهر آنکه در مقابلة جَفا، وفا کرد و در مقابلة زشتی، آشتی کرد و در مقابلة لئیمی،کریمی کرد.

قلمرو زبانی

لئیمی:پستی، فرو مایگی

کریمی:بزرگواری و بخشندگی

ي» در واژه های لئیمی وکریمی» ،ي» مصدری است.(معنی بودن می دهد.)

قلمرو ادبی

تضاد: لئیمی وکریمی/ جَفا و وفا/

جناس: جَفا و وفا

قلمرو فکری

آنکه گفتیم باطنش، زیباترین باطن بود ،به این علّت بود که در برابرِ ستم وفا کرد و در برابر رفتارِ زشت، آشتی و دوستی نشان داد ودر برابر پستی، بزرگواری  و بخشندگی نشان داد. 

# رفتار بد دیگران را با خوبی جواب داد.

 

برادران یوسف، چون او را زیادت نعمت دیدند، و یعقوب را بدو میل و عنایت دیدند، آهنگ کید و مکر و عداوت کردند تا مگر او را هلاک کنند وعالم از آثار وجود او پاک کنند.تدبیر برادران برخلاف تقدیر رحمان آمد. مَلِک تعالی او را دولت بر دولت زیادت کرد و مملکت و نبوّت ، زیادت بر زیادت کرد ،تا عالمیان بداند که هرگز کید کایدان با خواست خداوند غیب دان برابر نیاید!

 

قلمرو زبانی

 عنایت:توجّه داشتن

 آهنگ:میل،عزم، آهنگ کردن،تصمیم گرفتن

کید :حیله و فریب

 عداوت:دشمنی

تدبیر:چاره اندیشی

مَلِک تعالی:خداوند بلند مرتبه

دولت:حکومت،سعادت، جاه و مقام

کایدان: جمعِ کاید،حیله گران

را در جملة چون او را زیادت نعمت دیدند» رای فک اضافه است.(نعمتِ او)

را در جملةیعقوب را بدو میل و عنایت دیدند » رای فک اضافه است.(میل وعنایتِ یعقوب)

 

قلمرو ادبی

تناسب:یوسف ویعقوب/ کید و مکر

سجع: نعمت، عنایت و عداوت/ هلاک و پاک/

تلمیح: به آیه مکرو ا و مکرالله و الله خیر الماکرین»(آل عمران، آیة54)

( و مکر ورزیدند و خدا نیز مکر ورزید. و خداوند بهترین مکر کنندگان است.)

قلمرو فکری

برادران یوسف، وقتی نعمت فراوان او را دیدند، و میل و توجّهِ یعقوب را به او مشاهده کردند، تصمیم به   مکر و حیله و دشمنی گرفتند تا   او را بکشند . و او را از عالم، نیست و نابود  کنند.چاره اندیشیِ  برادران، برخلافِ تقدیر خداوند بود. خداوندِ بلند مرتبه ،مقامِ او را بسیار بالا برد (به دولت و کرامتش،سال به سال، افزود. ) و  سلطنت و پیامبریِ او را  افزون نمود ، تا اهلِ دنیا،  بدانند که هرگز مکر و فریبِ حیله گران، با اراده و خواست خداوندِ غیب دان، نمی تواند  مقابله کند.  

تفسیر سورة یوسف :احمدبن محمّد بن زید طوسی.دانشمند و مفسّر قرن هفتم.

این تفسیر عارفانه ی سوره ی یوسف را محمد روشن،تصحیح کرده است.

 

حسین حسین زاده بافرانیدبیر دبیرستانِ شهید چمرانِ نایین چهارم آذر 98


معنی درس پرورده ی عشق.فارسی یازدهم

 


 

 

 درسِ پرورده ی عشق

ا : وقتی آوازه ی عشقِ مجنون، همچون شهرت زیباییِ لیلی ،در دنیا پیچید.(بیت اوّل و دوّم موقوف المعانی)

2:هر روز بر شهرتِ او افزوده می گشت و در عشق و شیفتگی، کامل تر می سد.

3: بخت و اقبال ،به مجنون پشت کرد و پدرش از درمانِ او نا امید شد.

 4: خویشان و نزدیکان همه سعی کردند که برای درمانِ او چاره ای بیندیشند.

 5: وقتی درمانده شدنِ پدرش را دیدند برای چاره جویی به گفت و گو پرداختند.(به م پرداختند.)

6: پس از چاره جویی، همگی یک صدا گفتند: که این مشکل با زیارتِ کعبه ،حل می شود.

7: کعبه، حاجت و نیازِ همه ی مردم را بر آورده  می کند و قبله گاهِ جهانیان است.(زمینیان و آسمانیان، قبله ای جز کعبه ، ندارند.)

 

8: هنگامی که زمانِ زیارت حج شد، پدرِمجنون دست به کار شد، شتری خرید و کجاوه ای آماده کرد.

(محمل: کجاوه، تختِ روان، مهد)

9: با کوششِ زیاد فرزندش را که برایش فوق العاده عزیز بود ، مثلِ ماهِ زیبارویی ، در کجاوه نهاد.

10: با سینه ای دردمند به سوی کعبه آمد و چون غلامِ حلقه به گوشی به کعبه متوسّل شد که فرزندش شفا پیدا کند. ( در قدیم ،غلامان ،حلقه ای در گوش داشتند،که نشانِ بردگی و مالکیّتِ صاحبشان بود.)

11: به پسرش گفت: این جا، مکانِ باارزشی است و جایِ بازیگوشی نیست. پس بکوش و دعا کن که درمانِ تو در اینجا میسّر است.

12 : دعا کن و از خدا بخواه وبگو: از این عشقِ افراطی و بی اندازه(از این کارِ بیهوده) رهایم کن.

13: بگو :خدایا، مرا موردِ لطف خودت قرار بده و از گرفتاری و بلایِ عشق، رهایی ده.

14:مجنون، وقتی حرف عشق راشنید،شروع به گریستن نمود. امّا  زود، دوباره خندید.(در عشق،هم 

اندوه است و هم سُرور)

15: همانندِ مارِ حلقه زده ای ،از جایش به سرعت پرید و حلقه ی درِ خانه ی خدا را گرفت.(به کعبه متوسّل شد) 

16: در حالی که حلقه ی کعبه را گرفته بود، می گفت: خدایا، من امروز مثل حلقه یِ در خانه ات، مطیع  و 

فرمانبردارِ تو هستم.

17:به من می گویند:به درگاهِ تو دعاکنم که ازعشقم جدایم کنی(کاری کنی که دیگرعاشق نباشم) امّا راه وروشِ عاشقی ودوستی اینگونه نیست.

 

: چون وجودم از عشق آفریده شده است ،  امیدوارم جز عشق، سرنوشتِ دیگری در انتظارم نباشد.

 

19: خدایا، به بزرگی و خدایی ات و به اوجِ تسلّطت بر موجودات، قَسَمت می دهم، (موقوف المعانی با بیتِ بعد)

 

20: که :مرا در عشق به مرتبه و سر انجامی برسانی ،که فقط ،عشق بماند. هرچند خودم، نیست و نابود شوم.

(مرجعِ ضمیرِ او:عشق می باشد.هر چند برخی آن را معشوق،یعنی:لیلی می دانند.)

21 : هرچند وجودم ازعشق ، سرشار است .امّــا مرا از قبل هم عاشقترکن.(بر عشقِ من،بیفزا) 

 

22 :ازعمرِمن،  هرچقدر  باقـی مانده، بگیر و به عمرِ لیلی اضافه کن.

23: پدرِمجنون که آن سوتر، به سخنانِ او گوش می داد ،وقتی حرفهای او را شنید، ساکت شد و همه چیز را درک کرد.

 

24:پدر، فهمید که فرزندش دلداده و اسیرِ عشقِ لیلی است و این دردِ او درمان پذیر نیست.(مگر با رسیدنِ به لیلی.)

حسین حسین زاده بافرانی،سوم آذر 98.


سیّد محمّد حسین بهجت تبریزی،متخلّص به شهریار(1367-1265هجریِ شمسی)،از بر جسته ترین 

شاعرانِ غزل سرای معاصر است.او علاوه بر غزل در سرودن انواعِ شعر فارسی مهارت داشت.

از آثار او علاوه بر کلّیات اشعار،در پنج جلد،می توان به منظومه ی حیدر بابایه سلامِ وی به زبانِ ترکی

اذربایجانی ، اشاره کرد.

غزلِ(همای رحمت) یکی از شور انگیز ترین سروده های وی ،در وصفِ مولای متّقیان، علیف علیه السّلام،

است.

***************************************************

تذکّــــــــــــــــــــــــــــــر مهم:ابیاتِ ســـوم و نهــــــم و دهــــــــم و یازدهـــــــــــم ، در کتابِ فارسی

سالِ دهم نیامده که  برای رعایت ِامانت داری و آشنایی دانش اموزان با تمامِ شعرِ شهریار،

در این جا ذکر کرده ام. و البته در آزمون ها  این چهار بیت موردِ پرسش، واقع  نخواهد شد.

*************************************************************************

همای رحمت،(قالبِ غزل و وزن:فَعَلاتُ فاعِلاتُن ، فَعَلاتُ فاعِلاتُن) دو ی.

1-علی ای همای رحمت، تو چه آيتی خدا را             كه به ما سِوا فكندی همه سايه ی هما را

*علی :  ، منادا

*هما : نماد سعادِت ، مرغ سعادت ، پرنده ای از راسته ی شکاریان که در قدیم آن را موجبِ سعادت

می دانستند .در زبانِ پهلوی به معنیِ فرخنده است و به همین دلیل،نمادِ سعادت به شمار می آید.

* همای رحمت : اضافه تشبيهی ، رحمت و بخشش خدا به این پرنده تشبیه شده ، استعاره از حضرت علی (ع)

*تو چه آیتی خدا را

* آیت : نشانه

*را : برای ، نشانه ی متمّمی

* که : زیرا که ، که تعلیل ، علّت را بیان می کند

* ماسوا : مخفّفِ ما سوی الله : همه چيز به غير از خدا ، همه ی مخلوقات ، کائنات

* را (در مصرعِ دوم):  نشانه ی مفعولی

*مصراع دوم تلميح دارد به اين كه هرگاه پادشاهی جانشينی نداشت هما را به پرواز درمی‌آورند . آن

گاه که این پرنده فرود می آمد ،بر سر هر کس که می نشست، پادشاه می شد .

معنی : علی ،ای مرغِ سعادت، تو نشانه‌ ای شگفت، از خدا هستی. چرا كه سايه ی 

 خوشبختی و رحمتِ الهی را بر سرِ همه ی موجوداتِ عالم افكنده‌ای (آيت و مظهرِ رحمتِ

پروردگار، هستی .)

*************************************************************************

2_دل اگر خداشناسی ،همه در رخِ علی بین                  به علی شناختم من ،به خدا قسم خدا را

* دل :  منادا

* در رخ كسی ديدن : يعنی به چيزی توجّه كردن

* را :نشانه ی مفعولی

* حذف فعل به قرینه ی معنوی(به خدا، قسم می خورم)

* آرایه ی واژه آرایی (علی- خدا)

* دل ، چون خطاب واقع شده، تشخیص و استعاره مکنیه

*خداشناسی به کمال نخواهد رسید مگر از طریق علی(ع)*

معنی :  ای دل ، اگر خدا را می‌‌شناسی پس به چهره ی ملكوتیِ علی بنگر تا جلوه ‌گاهِ حق

تعالی را ببينی. سوگند به خدا ،من به واسطه ی او ،كه حجّتِ حق است ،خدای ناديده را

شناختم .

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

3_مگر ای سحابِ رحمت تو بباری ار نه دوزخ                 به شرارِ قهر سوزد ،همه جانِ ما سوا را

* مگر : اميد است ، ان شاء الله ، خدا کند که

* سحاب: ابر                           *  دوزخ: جهنّم              * شرار:شعله ی آتش و پاره های آتش

*دوزخ و شرارِ قهر: مراعات نظیر

* سحاب رحمت‌ : اضافه تشبيهی ، استعاره از وجود پر فیض و برکت حضرت علی (ع)

* ارنه : مخفّفِ اگر نه

* شرار قهر : اضافه ی تشبيهی ، شعله‌های آتش عذاب

* را : مفعولی

*برشفاعت حضرت علی در روز قیامت، از تمامی پیروانِ خود دلالت دارد .

معني :ای علی، خدا کند که لطف و رحمتت ،شاملِ حالِ ما شود  و گر نه ، آتشِ قهرِ دوزخ

همه را خواهد سوزاند .

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

4- برو ای گدای مسكين، درِ خانه ی علی زن                   كه نگين پادشاهی ،دهد از كرَم گدا را

* تلمیح دارد : آیه ی 55 سوره ی مائده انَّما ولیّکم الله و رسوله وَ الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و

یؤتون اّکوة و هُم راکِعون .» اشاره به ماجرای بخشیدنِ انگشتر به سائل در نمازبه وسیله ی حضرتِ

علی

* نگين پادشاهی : مقصود بخشش فراوان

*  نگین: مجاز از انگشتر( با علاقه ی جزئیه) 

* در خانه ی کسی را زدن : کنایه از کمک خواستن از کسی و متوسّل شدن به او

* کرم : لطف و بخشش

*را : (به) حرف اضافه ، نشانه ی متممی

* آرایه ی تکرار و تصدیر( گدا)

معنی : ای گدای بيچاره، برو و در خانه علی را بزن و از علی، كمک بخواه زيرا كه او از روی

لطف و بخششِ بسيار، فراوان، می‌‌بخشد.(حتّی در نماز، انگشتری خویش را می بخشد و

کرامتش را نشان می ذهد.)

**************************************************************************

5_به جز از علی كه گويد، به پسر كه قاتلِ من                 چو اسير توست اكنون ،به اسير كن مُدارا ؟

*پرششِ انکاری ( سؤالی که به پاسخ نیاز ندارد و تنها برای ناکیدِ بیشتر می آید.)

تلميح به داستان ضربت خوردن حضرت علی (ع) به دست ابن ملجم مرادی  و سفارش علی(ع) به

فرزندشان، امام حسن(ع) برای به نرمی رفتار کردن با ابن ملجم

*پسر، منظور امام حسن (ع) است .

* قاتل : ابن ملجم مرادی

* مدارا : به مهربانی رفتار کردن

* تکرار یا واژه آرایی(اسیر)

معنی : به غیر از حضرت علی (ع) ،چه كسی به فرزندش ، سفارش می کند که:  با قاتلِ

من وقتی اسيرِ توست، با ملايمت و مهربانی  رفتار كن ؟

***************************************************************

6_به جز از علی كه آرد،پسری اَبُوالعجايب                كه عَلَم كند به عالَم، شهداي كربلا را؟

* تلميح دارد به حادثه ی كربلا

* ابوالعجایب : صاحب شگفتی ها ، کسی که کارهای شگفت انگیز می کند ، منظور امام حسین(ع)

*ابو : پدر ، صاحب

*العجایب : جمع عجیبه ، شگفتی ها

*پرسش انکاری

*واج آرایی مصوّت / ا / ،/ل/

* را : نشانه ی مفعولی

* عَلم كردن : برپا کردن ، کنایه از مشهوركردن ، به نام و شهرت رسانیدن ، در معرضِ ديد همگان قرار

دادن ، زیرا عَلَم به معنای پرچم و نشانه است

* عَلم و عالم : جناس ناقص افزايشی

معنی : به جز علی(ع)، چه كسی می‌‌تواند ،پسری به دنيا آورد كه واقعه ی كربلا را رقم

بزند و داستانِ شهدای کربلا را در معرضِ دید جهانیان قرار دهد؟

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

7_چو به دوست عهد بندد، ز ميان پاک بازان               چو علی كه می‌‌تواند، كه به سَر برد وفا را؟

 

* تلميح به شبِ هجرت حضرت رسول اکرم (ص) ،که حضرت علی (ع) به جای ایشان خوابیدند و اوج

وفای به عهد را نمایان ساختند .

*پرسش انكاری

* (را) نشانه ی مفعول

*دوست:استعاره از خداوند و حضرتِ رسولِ اکرم

* پاک بازان:کسانی که جان و هستیِ خویش را برای خداوند یا معشوقِ خود ، فدا کنند.(عاشقانِ

واقعی)

معنی : چه کسی جز علی(ع)،وقتی با خدا و رسولش ،عهد و پيمان می‌‌بندد ،می تواند در

میانِ عاشقان،به پیمانِ خویش وفا دار بماند و عهد به جای آرد؟

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

8_نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت              متحيّرم چه نامم، شَه ملُک لافَتی را ؟

* مبالغه ی شاعرانه ،در بیانِ عظمت و شخصیّت و کمالات فراوان حضرت علی (ع) است که او را در

مرتبه ای برتر از صالحان و دیگر بندگان خدا قرار داده و گرنه حضرت علی (ع) هم، از لحاظِ جسمانی

بشر است ( عجزِ شاعر در توصیفِ حضرت علی (ع) ، را می رساند.)

* تلميح دارد به داستانِ غزوه ی احد

شَه ملک لافتی : شاه سرزمين فتح نشدنی ،اشاره به خبری درباره بزرگواری و دلاوری امیرمؤمنان که

در غزوه ی احد، در فضای آسمان پیچیده شده بود .

* تلمیح به ( لا فَتی الّا علی، لا سَیف الّا ذوالفقار) جوان مردی چون علی و شمشیری چون

ذوالفقارش نیست. 

 این ندای آسمانی،هم زمان با رشادت های علی(ع) در جنگِ اُحد در فضای اسمان پیچیده بود.

 

معنی : من ،نه می توانم او را خدا بنامم و نه می توانم او را انسان بدانم. در حیرتم که چه

نامی بر پادشاهِ سرزمینِ جوان مردی و شجاعت بگذارم.

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

9_به دو چشم خون فشانم، هِلِه ای نسيمِ رحمت             كه ز كوی او غباری ،به من آرتوتيا را

*چشم و توتیا : مراعات نظیر

* چشم خون فشان : كنايه از گريستنی غم بار

* هِله : آگاه باش ، صوت تنبيه ( : کلمه ای که برای آگاه کردن به کار می رود . )

* نسيم رحمت : اضافه ی تشبيهی ، رحمت خداوند ، به نسیم تشبیه شده است ، مورد خطاب واقع

شده ( تشخیص و استعاره ی مکنیه )

* آر و را : جناس ناقص قلب

*را : برای ،( حرف اضافه)  نشانه ی متمّمی

* غبار کوی او : مشبّه

*توتیا : مشبّهٌ به ( غبار کوی او را به توتیا تشبیه کرده)

* مرجعِ ضمیر(او)،(حضرت علی(ع) یا معشـــــــــــــــــــــــــــــوق)

* توتیا: اُکسید طبیعی  وناخالصِ روی که در قدیم برای رفعجوش های بهاره و جوش های تراخمی بر

روی پلک های چشم می پاشیدند.

این مادّ ه ی شفا بخش در تعبیرِ شاعرانه ، وسیله ای است برای روشنایی بخشی به چشم.

* توتیا را نباید باسُرمه که برای سیاه کردنِ مُژه و پلک به کار می رود، اشتباه کرد.سُرمه گَردِ 

سولفورِ آهن یا نقره و یا پودر سوزانده شده ی استخوانِ شتر است.

 

معنی : با دو چشمی خونبار، می گریم . ای نسیمِ رحمت و بخشش، از کوی و رهگذارِ

او گرد و غباری برایم بیاور  تا آن را روشنی بخشی برای چشمانم ،قرار دهم. ( خاکی که

مایه ی بصیرت می شود. ) 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

10_به اميد آن كه شايد، برسد به خاکِ پايت              چه پيام ها سپردم، همه سوزِ دل صبا را

* صبا : باد خنک و لطیفی كه از شمالِ شرق می وزد ، نماد پیام رسانی است .

* را : به ،(حرف اضافه) نشانه ی متمّمی

* پیام رسانی بادِ صبا،تشخیص( جان بخشی)

* مرجع ضمیرِ ( َت)،  (حضرت علی یا معشـــــــــوق) می باشد.

معنی : به اين اُمید هستم كه شايد حرفهايم به خاکِ پايت برسد .از همين رو، چه

پيام‌های بسیاری را که با سوزِ دل به نسیمِ صبحگاهی سپردم ،تا به تو برساند.

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ 

11-چو تويی قضای گردان، به دعای مستمندان                    كه ز جانِ ما بگردان، ره آفتِ قضا را

* واج آرايی مصوّت بلند / آ / دارد .

* را : نشانه یمفعولی

* حذف فعل به قرینه ی معنوی،(به دعای مستمندان، قَسَمت می دهیم.)

* قضا: تقدیر و سرنوشت

* آفت قضا، اضافه ی استعاری و تشخیص

معنی : ای علی چون تو گرداننده ی قضا ( تغییر دهنده ی پیشامدهای ناگوار ) هستی به حقّ دعای

بيچارگان ،قَسَمت  می دهیم،پيشامدهای بد را از ما دور گردان.

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

12_چه زنم چو نای هر دم ،ز نوای شوق او دم                  كه لسان غيب خوش‌تر ،بنوازد اين نوا را

*دم اوّل : لحظه ، درمعنی نَفَس با نای و نوا و بنوازد، ایهام تناسب دارد .

*دم دوم : نَفَس (البته مجاز از سُخن ،با علاقه ی سببیه)

* دم و دم : جناس تام

* نوای شوق : صدایی که از سر شوق و علاقه برمی آید .

*دم زدن : کنایه از سخن گفتن

*نوا : صدا

*لسان غیب : لقبِ حافظ شیرازی که چون حافظِ قران بوده و بر اسرار غیب واقف بوده، این لقب را بر

او  نهاده اند.

*را : مفعولی

* نای ، دم ( دوم ) ، بنوازد ، نوا : مراعات نظير

* شاعر خود را به نای تشبیه نموده است.

* مرجع ضمیرِ(او):حضرت علی(ع) یا معشــــــــــوق

معنی : من چرا باید همانندِ نی ، هر لحظه و هر دم سُخن از عشقِ او بگویم؟ كه حافظ

شيرازیف این نوای عشق را خوش‌تر و زیباتر سر مي‌‌دهد .

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 پاسداری از حقیقت

قالب شعر:شعر سپید،یعنی اهنگ دارد امّا وزن عروضی ندارد و جای قافیه در ان مشخّص نیست.

این شعر از بهترین سروده های علی گرمارودی، شاعرِ معاصر، می باشد.

او که از پیشتازانِ شعر مذهبیِ امروز است، تنها به سوگِ کربلا بسنده نکرده، بلکه به ابعاد حماسی

عاشورا و پیام ِخونِ شهیدِ بزرگِ کربلا نیز پرداخته است.

 

  ************************************************************************

سید علی گرمارودی، زاده ی سیِ فروردینِ1320 در قم است.وی شاعر،نویسنده،حافظ پژوه،

گوینده و مجریبرنامه های رادیو و تلویزیون است.او منتخبِ ششمین همایشِ چهره های ماندگار در 

سالِ 1385 نیز می باشد.

از مجموعه شعر هایش می توان به(سایه)،( درسایه سار نخلِ ولایت)،(تا ناکجا)،( بارانِ اخم) اشاره نمود.

**********************************************************************************************************************************************************

درختان را دوست می دارم / که به احترام تو قیام کرده اند / و آب را / که مهرِ مادرِ توست.

 

 / قیامِ درختان: جانبخشی / تو: مرجع ضمیر :امام حسین /تلمیح به مهریه ی بانوی بزرگِ 

اسلام، حضرت زهرا، سلام اللّه علیها، که گویا قسمتی از شریعه ی فرات بوده است.

حسن تعلیل(علّتِ ایستادنِ  درختان، احترام به توست. ) /حسن تعلیل:(دلیلِ دوست داشتنِ

آب را، مهریه ی حضرتِ زهرا بودن، می داند.)/ مهر: مهریه، کابین و صِداق / مادر: منظور حضرت زهرا /حذف (دوست می دارم) به قرینه ی لفظی بعد از(آب را)

                                         ****************

بازگردانی: من درختان را که به احترامِ تو،ای حسین،عمود ایستاده اند،و آب را که مهریه و

صداقِ مادرت، زهراست، دوست می دارم.

(هر چیزی که من را به یاد تو بیندازد، دوست دارم.)

****************************************************************************

خون تو شرف را سرخگون کرده است / شفق آینه دار نجابتت / و فلق، محرابی که تو در آن /

نماز صبح شهادت گزارده ای

خون: مجاز از جان باختن، شهادت / شرف: آبرو، بزرگ منشی، بزرگواری / سرخگون کرد:

کنایه از این که اعتبار بخشید،آبرو بخشید / شفق: سرخی شامگاهی / فلق: فجر، سپیده

صبح / آینه دار: کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن

ببیند،  / شفق، فلق: تضاد / نجابت: پاک منشی / شفقِ آیینه دار: جانبخشی

/ گزارده ای: ادا کرده ای (بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار) (هم آوا: گزاردن: انجام دادن، گذاشتن: نهادن)

مراعات نظیر، در کلماتِ شفق،فلق،صبح، محراب و نماز

تشبیه:شفق، آیینه دارِ نجابت و فلق،محرابی

حسن تعلیل:شاعر تشکیل شفق و فلق و سرخی آن ها را دلیلی بر یاد آوری مظلومیت و به

خون، آغشته شدنِ ایشان می داند.

                                       ***************

بازگردانی: کشته شدنِ تو به شرف،آبرو بخشیده است.  شفق،منعکس کننده ی پاکی و 

نجابتِ توست و سپیده دم، محرابیست که تو در آن نمازِ صبحِ عاشورا را به جا آوردی.

♣♣♣*************************************************************

در فکر آن گودالم  / که خون تو را مکیده است / هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم / در حضیض هم می توان عزیز بود / از گودال بپرس

گودال خون مکیده: جانبخشی / تلمیح به داستان جان باختن امام حسین و گودالِ قتلگاه /

/ تلمیح به "شَرَفُ المَکانِ باِلمَکینِ" (ارزشِ هر جای و جایگاهی به کسی است که در آن

قرار گرفته است.)/ رفیع: بلند، مرتفع / حضیض: فرود، جای پست در زمین یا پایین کوه /

 از گودال بپرس: جانبخشی

پارادوکس:(متناقض نما):رفیع بودنی گودال و در حضیض، عزیز بودن

                                                         ******

بازگردانی: در فکرِ گودالِ قتلگاهِ تو هستم که در ظهرِ عاشورا خونِ مبارکت را مکید.

هیچ گودالی این چنین بلند مرتبه و والا، نشده است.به راستی که در عینِ پستی نیز،

می توان عزیز و گرانقدر بود.

***************************************************************** 

♣♣♣

شمشیری که بر گلوی تو آمد / هر چیز و همه چیز را در کاینات / به دو پاره کرد: / هر چه در سوی تو حسینی شد

دیگر سو یزیدی… / 

کاینات: جمعِ کاینه، موجودات و هستی یافتگان  / حسینی، یزیدی:کنایه از حق و باطل، تضاد

/ تلمیح به داستانِ جان باختن امام حسین

                                     ******************

بازگردانی:آن شمشیری که بر گلوی تو فرود آمد،و سرِ مبارکِ تو را برید،معیار حق و باطل شد.

 تو معیارِ حق و باطلی. هر کس و هر چه سمت و سوی تو و موافقِ تو بود، حق و هر

آن چه در سوی دیگر، باطل، خواهد بود.

******************************************************************

آه، ای مرگِ تو معیار!

مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت / و آن را بی قدر کرد / که مردنی چنان / غبطه بزرگ

زندگانی شد.

مرگ، زندگی: تضاد / سخره: مسخره کردن، ریشخند / مرگت … به سخره گرفت: جانبخشی

بی قدر: بی ارزش / غبطه: رشک بردن، حال و روز کسی را آرزو داشتن بی آنکه خواهان

زوال او باشیم.

                                       *************

بازگردانی: آه، ای کسی که شهادتت،معیارِ تشخیصِ حق از باطل شد.

مرگِ تو، آن چنان زندگی را به مسخره گرفت و آن را بی ارزش ساخت ، که چنین مُردنی ،

بالاترین حسرتِ زندگانی شد.(از این رو زندگان به مرگِ تو رشک می ورزند و دوست دارند

همانندِ تو، جان ببازند.

  **************************************************************

خونت  / با خون بهایت حقیقت / در یک تراز ایستاد.

خون: مجاز از جان باختن / خونبها: دیه ، پولی که در ازای خونِ مقتول به بازماندگانِ او دهند /

تراز: همسطح /خون و خون بها: مراعات نظیر

                                        *************

بازگردانی: خون تو عینِ حقیقت است و هر دو هم ارزش اند.

*****************************************************************

و عزمت ضامن دوام جهان شد / -که جهان با دروغ می باشد- / و خون تو امضای

راستی است.

 

عزم: اراده، قصد / ضامن: ضمانت کننده، کفیل، به عهده گیرنده ی غرامت / اغراق درپاشیدنِ

دنیا با دروغ / خون: مجاز از جان باختن / امضا: مجاز از تأیید کننده /

مراعات نظیر :ضامن و امضا

                                    ****************

بازگردانی: اراده ی تو ،برای مقاومت در برابرِ بیداد،باعثِ پایداری و دوامِ جهان شد. 

چرا که جهان با دروغ، نابود می شود و شهادتِ تو ،راستی را تثبیت کرد و از نابودی رهاند.

******************************************************************

تو تنهاتر از شجاعت / در گوشه ی روشنِ وجدان تاریخ ایستاده ای / به پاسداری از حقیقت /

و صداقت

تنهاتر از شجاعت: جانبخشی / وجدانِ تاریخ: اضافه استعاری  و تشخیص/ پاسداری:

نگهبانی / صداقت: راستی

گوشه ی روشنِ وجدانِ تاریخ:واج آرایی مصوّت کسره

                                           *****************

بازگردانی: تو تنها کسی هستی که به تنهایی در درای تاریخ ایستاد و به نگهبانی از حقیقت

و راستی پرداخت. (دیگر تاریخ سازان همه در راه دروغ و کژی گام نهادند.)

******************************************************************

 

شیرین ترین لبخند / بر لبان اراده توست.

شیرین ترین لبخند: حس آمیزی / لبان اراده: اضافه استعاری و تشخیص / لبخند و  لب:

تناسب

                              ****************

بازگردانی: عزم و اراده ی  تو استوار و لبریز از شادابی است. 

***************************************************************

چندان تناوری و بلند / که هنگام تماشا / کلاه از سرِ کودک عقل می افتد.

 

تناور: تنومند، فربه، قوی جثّه / کودک عقل: اضافه تشبیهی / کلاه از … می افتد: جانبخشی،

کنایه از این که عقل توانِ شناختِ تو را ندارد.

تماشا:آرایه ی ایهام،دیدن و گشت و کذار

کلاه از سر اُفتادن: کنایه از عجز و ناتوانی و رُسوایی

                                         ***************

بازگردانی:  تو ، آن قدر بلند مرتبه هستی که خرد نیز  در هنگامِ شناختِ تو،عاجز و ناتوان

است.      (به اندازه ای بزرگ و بلندبالاست که خرد ،توانِ شناختِ او  را ندارد.)

*****************************************************************

بر تالابی از خونِ خویش / در گذرگهِ تاریخ ایستاده ای / با جامی از فرهنگ / و بشریّت

رهگذار را می آشامانی / -هر کس را که تشنه شهادت است.-

 

تالاب: آبگیر، برکه / گذرگه تاریخ: اضافه تشبیهی / جامی از فرهنگ: تشبیه(فرهنگ مانند

نوشیدنی است در جام تو)/ خون و شهادت: تناسب/ تشنه ی شهادت: اضافه استعاری /

تشنه: کنایه از بسیار مشتاق

 / رهگذار: رهگذر، عبور کننده / تلمیح به این قسمت از زیارتِ اربعین:

(و بذَل مُهجَتهَ فبک لیِستنقذ عبادک منالجَهاله و حَیره الضَّلاله.)(او، حسین (ع)، خونش را در راه

تو داد تا بندگانت را از نادانی و سرگردانیِ گمراهی نجات بخشد.)

تالابی از خون:اغراق

                                          *************************

 

بازگردانی: تو در گذر گاهِ تاریخ،جامی از فرهنگ و آگاهی را به رهگذران و کسانی که

شیفته ی شهادت هستند، می نوشانی و آنان را سیراب می نمایی.(با شهادتت سبب شدی

که مردم از نادانی برهند و از فرهنگ و دانش سیراب گردند.)

 

گوشواره عرش، مجموعه کامل شعرهای آیینی، سید علی گرمارودی

******************************************************************

هفتم ابان نود و هشت حسین حسین زاده بافرانی.دبیرِ دبیرستانِ شهید چمرانِ نایین


 

معنا و نکات درس(نی نامه)

مولوی:نامش محمّد،لقبش جلال الدّین و به سبب انتساب به مولانای روم،به مولوی مشهور شده

است.مُریدانش به او خداوندگار» و حضرت مولانا »می گفتند.

در 604 هجری قمری متولّد و در 672 هجری قمری ،دیده از جهان فرو بست.

مقبره اش در قونیه ی ترکیه، در عمارتی موسوم به قبّة الخضراء می باشد.

آن چه به نثر از او باقی مانده، غالباً تقریر است و املا؛ یعنی مولوی می گفته است و دیگران ،

می نوشته اند. از این آثار می توان به :

1)-فیه ما فیه، که مجموعه سخنانی است که مولوی در مجالس خویش می گفته و  مریدان ، 

نوشته اند.

2)-مجالس سبعه ، که از هفت خطابه که جلال الدّین، در سال هایی که به منبر می رفته ، بیان 

کرده است.

3)- مکاتیب، مجموعه نامه هایی که مولوی به این و آن می نوشته است.

                                          *********************

 

امّا ، مهم ترین اثرِ مولوی: مثنوی معنوی ، شاملِ شش دفتر و درحدودِ 26000 بیت،//نظمِ  آن را به

خواهشِ حسام الدّینِ چلبی،آغاز کرد و حدودِ ده سال از بار آور ترین ایّامِ حیاتِ مولانا را به خود، مصروف

داشته است.

*مثنوی  را قران عجم خوانند . چون به 528 آیه ی قران و 748 حدیث به طریق اشاره یا تصریح ، اشارت 

شده است.

* وزن:رمل مسدّس محذوف(فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)

*  علاوه بر این، کلیاتِ شمس یا دیوانِ کبیر،که شامل  غزلیاتِ ایشان و چندین رباعی است و اغلبِ

این غزلیات ،در زمانِ شیفتگیِ مولانا به شمسِ تبریز بوده، به همین دلیل نامِ وی را به عنوانِ تخلّص

بر گزیده است.مولوی در ابتدا(خاموش) یا (خَمُش) تخلّص می کرده است.

***************************************************************************

1_  بشنو  این ني ،چون شکایت مي كند         از جدايي ها حكايت مي كند.

* تلمیح به آیه ی (نَفَختُ فیهِ مِن روحی) از روح خویش در آن دمیدم.

- ني» استعاره از مولانا يا نمادِ هر انسان آگاه و دور مانده از اصلِ خويش

- بين حكايت و شكايت جناص ناقص اختلافی در حرف اول است و البته در جایگاه قافیه.

- مقصود از جدايي : جدايي روح جزئي ( انسان ) از روح كل (خدا) است.

معنی: وقتي كه اين ني به صدا در مي آيد و از درد دوري و فراق خود شِكوِه مي كند به آن گوش فرادار

پيام : ناله ي آدمي به خاطر دوري از حق است.

************************************************************************

    2  - كز نيستان تا مرا ببريده اند             از نفيرم مرد و زن ناليده اند

- ‌نيستان» استعاره از عالم معنا          *نفیر*:ناله و فریاد

- مرد وزن» مجازاً كل هستي و همه ي موجودات

معنی: از زماني كه مرا از نيستانِ(عالم معنا) جداكره اند از سوز و ناله هاي عاشقانه ي من تمامي هستي با من هم نوا شده اند.

پيام : اندوهِ تمامِ هستي، به دليل جدايي از عالم معناست.

***************************************************************************

   3 - سينه خواهم شرحه شرحه از فراق          تا بگويم شرح درد اشتياق

- سينه » مجازاً شنونده اي دردمند و درد آشنا( وجودِ درد مند )  /شرحه:در اصل گوشتی که از درازا بریده باشند.

- بين شرحه » و ‌شرح » جناس ناقص افزايشي است

- واج آرايي (( ش‌)) / واژه ي شرحه » تكرار است

- درد اشتياق » : مفهومي پارادُوكسي دارد ( متناقص نما)

معنی: براي بيان درد اشتياق ، شنونده اي مي خواهم كه دوري از حق را ادراك كرده و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد.

پيام : به لياقت دركِ عشق اشاره دارد: دارد . با بيت 14 پيوند معنايي دارد.

****************************************************************************

   4  هركسي كاو دور ماند از اصل خويش          بازجويد روزگار وصل خويش

- بين واژه ي اصل و وصل جناس ناقص اختلافي برقرار است.

* بیت، تمثیل است.

- آرايه ي تلميح در بيت مشهود است :آیه ی سوره ی بقره  انالله و انا اليه راجعون» و  سخنِ مشهور

كل شي ءً يرجعُ الي اصله » .

معنی: هر كس از جايگاه و وطن اصلي خويش دور بماند، پيوسته در آرزوي وصال است و جايگاه اصلي خود را جستجو مي كند.

پيام : همه ي موجودات به جايگاه اصلي خود بر مي گردند.

****************************************************************************

 5  من به هر جمعيّتي نالان شدم        جفتِ بد حالان و خوش حالان شدم

- بين نالان و حالان جناس ناقص اختلافي برقرار است و نيز بد حالان و خوش حالان با هم تضاد دارند.

ـ مقصود از بد حالان كساني هستند كه سير و سلوك آنها به سوي حق و واردات قلبی آنها از طرف حق كم است اما خوش حالان سير و سلوك و واردات قلبي آنان بسيار است.

معنی: من ناله ی عشق را برای تمام انسان ها سر داده ام و با سالکان کندرو و رهروان تندروِ شادمان از سیر و سلوک همراه گشتم.

پيام: به فراگيري ناله ي ني اشاره دارد.

****************************************************************************

 6  هركسي از ظنِّ خود شد يار من        از درونِ من نجست اسرار من

- بیت تمثیل است و بین ِ (ظن و من جناس اختلافی در حرف اوّل)

- واژه ي من تكرار شده است.

- واج آرايي ‌ن» محسوس است.

معنی: هرکسی در حدِّ فهم و ادراک خود با من همراه و یار شد اما حقیقت حال مرا هیچ کس درنیافت.

****************************************************************************

 7  سِرّ من از ناله ي من دور نيست       ليك چشم و گوش را آن نور نيست

- بين دور و نور جناس اختلافي است ضمن اين كه قافيه نيز هستند.

- چشم و گوش» مجازاً كل حواس ظاهري است./نور در اینجا توان درک و فهم معنا می دهد.

- نور» نماد معرفت ايزدي و استعاره از بصيرت و دانايي است.

- من» آرايه ي تكرار دارد.

* برخی این بیت را ذو قافیتین می دانند. البته به شرطی که فعلِ(نیست) را در مصرعِ اوّل، اسنادی

و به معنیِ ( نمی باشد)  و در مصرعِ دوم،غیر اسنادی  و به معنیِ(ندارد) بگیریم.

 و اگر هر دو (نیست) را اسنادی بگیریم، ذو قافیتین نیست.

 

 معنی: اسرار من در ناله هاي من نهفته است اما با چشم و گوش و حواسِ ظاهري نمي توان به حقيقتِ

اين ناله و اسرار درون پي برد.

* نوعِ(را) نهادی یا مالکیت است// 

پيام : رازِ درون ناديدني است.و با چشم و گوش دل می توان حقیقت را دریافت.

*****************************************************************************

 8  تن ز جان و جان زتن، مستور نيست       ليك كس را ديدِ جان دستور نيست

- بين مستور و دستور جناس ناقص اختلافي است ضمن اين كه قافيه نيز محسوب مي شوند.

دستور:وزیر،راهنما،اجازه . در این بیت معنیِ اخیر

- تن زجان و جان ز تن » آرايه ي قلب و عكس دارند.

- واژه ي ديد» در معناي مصدري ديدن» آمده كه به آن مصدر مرخّم مي گوييم / و حرف را »

 نشانه ی مالکیت 

- مقصود از جان، اسرار درون آدمي است .

- تن و جان» مفهومي متضاد دارند و نيز واژه هاي جان»  و تن» تكرار نيز است.

معنی: گرچه جان، تن را ادراک می کند و تن از جان آگاهی دارد و هیچیک از دیگری پوشیده نیست، اما

توانایی دیدن جان، به هیچ چشمی داده نشده است.

پيام: روح» از اموري ناديدني است. (بيت 7و8 با هم پيوند معنايي دارند و بيت 8 تاكيدي بر بيت 7 است).

****************************************************************************

 9  آتش است اين بانگ نای و نيست باد       هر كه اين آتش ندارد ، نيست باد  

- بانگ ناي به آتش تشبه شده است .

- نيست باد» در مصراع اول و دوم جناس تام دارد ، نيست» در مصراع اول فعل و در مصراع دوم ،

اسم است به معناي نابود . کلمه ی *ّباد* در مصراع اول اسم و در مصراع دوم فعل دعايي است . در

نتيجه نيست باد»  در حكم قافيه است نه رديف كه قافيه ي اصلي واژه ي باد » است يعني بيت ذو قافيتين» است .

- آتش استعاره از عشق يا بانگِ عاشقانه ي ني است.

- واژه ي آتش تكرار است.

معنی: آوازی که از این نی(مولانا) برمی خیزد، آتشِ عشق است و هوا و دم ظاهری نیست. خدا کند که

هر کس در وجودش آتش عشق راه نیافته است، نابود گردد. ( درحقیقت، نی عشق را پروردگار می نوازد.)

پيام : عشق، موجب ارزش و تعالي آدمي است.

****************************************************************************

 10 _ آتشِ عشق است كاندر ني فتاد       جوششِ عشق است كاندر مي فتاد

-*  آتش عشق اضافه ي تشبیهی ( تشبيه بليغ ) ، عشق به آتش مانند شده است.

*  جوشش عشق: اضافه استعاری(عشق به چشمه یا رودی تشبیه شده که می جوشد. )

- ني و مي : جناس ناقص اختلافي و قافيه نيز هستند. همچنين مقصود از ني» و مي» كل عالم هستي است پس مجاز نيز محسوب مي شود.

- واج آرايي ش» در بيت ،محسوس است و واژه ي عشق نيز تكرار .

 

- بيت آرايه ي ترصيع ( موازنه ) دارد.

معنی: سوز و گداز آتش عشق است كه ناله ي ني را اثر گذار كرده و هر جوشش و شوري كه در باده ايجاد مي شود نيز از اثر عشق است .

پيام : اثر گذاري عشق / عشق در همه چيز جاري و ساري است.

****************************************************************************

  11_ ني ، حريف هر كه از ياري بريد       پرده هايش پرده هاي ما دريد

- بريدن كنايه از جدا شدن و دور ماندن است.

- بين دو واژه ي پرده » و پرده » جناس تام است .پرده ي اول:نوا و نغمه ی نی/پرده ی دوّم:حجاب ها و پوشش ها(اسرار )

- پرده هاي ما دريد» كنايه از فاش كردن راز است.

معنی: ني، همدمِ كساني است كه از معشوق خود جدا مانده اند. آواز نی، رازِ عاشقان را آشکار

می سازد و برای کسی که جویای معرفت است پرده ها و حجاب ها را از مقابل چشم برمی دارد تا

معشوق حقیقی را ببیند.

پيام : عشق ،افشاگر است.
***************************************************************************

12 همچو ني زهري و ترياقي كه ديد؟   همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟

- همچو ني در دو مصراع تشبيه است

- زهر و ترياق تضاد و نيز مصراع اول پارادوكس محسوب مي شود، چون دو مفهومِ متضاد به يك چيز اطلاق

شده است.

- بيت موازنه دارد

- واژه ي دمساز»  :همدم ، يار مواف

- هر دو مصراع استفهام انكاري دارد، حرف كه » ضمير پرسشي است.

معنی: نی هم زهر است و هم پادزهر. در عین دردآفرینی، درمان بخش نیز هست. نی، هم همدم نی

زن است و هم مشتاق وصال. ( به ظرفیت وجودی افراد بستگی دارد)

پيام : ني در عينِ درد آفريني درمان بخش است .

****************************************************************************

 13  ني، حديث راه پر خون مي كند       قصّه هاي عشقِ مجنون مي كند

- راه پرخون كنايه از سير و سلوك دشوار راه عشق است.

* حدیث، مجاز از سخن و کلام(جزییه)

- مصراع دوم داستان ليلي و مجنون را فرا ياد مي آورد و تلميح دارد.

معنی: ني داستان پرخطر و دشوار سير و سلوك عشق را بيان مي كند و عشق  عاشقان حقيقي چون

مجنون را  بازگو مي نمايد.

پيام : ني تجلّيِ عشق واقعي است.

****************************************************************************

14 محرمِ اين هوش، جز بي هوش نيست        مر زبان را مشتري جز گوش نيست

- مصراع اول پارادوكس دارد- (محرمِ هوش بودن  و بي هوش .)

- بيت آرايه ي اسلوب معادله دارد./ واج آرايی صامت ش» دارد.

- زبان و گوش مراعات النظير است./زبان مجاز از سخن و گوش مجاز از شنیدن

- بين هوش و گوش ،جناس ناقص اختلافي است و نيز قافيه هستند

- مصراع دوم تمثيل است/ (را) در اینجا فک اضافه است.(مشتریِ زبان)

هوش: استعاره از حقیقتِ عشق و بی هوش استعاره از عاشقِ واقعی

- حرف مر» معني خاصي ندارد، غالبا ً با حرف را » مي آيد از مختصات سبكي( خراسانی) است.

معنی: حقيقتِ عشق را هر كسي درك نمي كند ، تنها عاشق واقعی آن را درک می کند.، همان طور كه

گوش براي درك سخنانِ زبان» ، ‌ابزاري مناسب است.

پيام : به لياقت درك عشق اشاره دارد.
***************************************************************************

 

  15 در غمِ ما روزها، بيگاه شد          روزها با سوزها ،همراه شد

- روزها» مجازاً طول عمر

- بين روزها و سوزها جناس ناقص اختلافي برقرار است.

- واج آرايي ر،ز» محسوس است./

بی گاه شدنِ روز:کنایه از گذر فوری روز و رسیدن غروب و سپری شدنِ عمر

معنی: همه ي عمر ما با سوز و گداز عاشقانه به پايان رسيد و روزگارمان باغم و اندوه به پايان رسيد.

پيام : عمرِ عاشق با اندوهِ عشق، توام است.

***************************************************************************

 16_ روزها گر رفت، گو رو، باك نيست    تو بمان، اي آن كه چون تو پاك نيست

- مصراع اول تشخيص دارد ( گفتگو با روز )

- روزها مجازاً طول عمر// مرجع ضمیرِ (تو) عشق است.(شاید هم معشوق)

- بين پاك و باك جناس ناقص اختلافي است . قافيه نيز محسوب مي شوند.// ( رو و بمان) تضاد

- بيت 7 جمله دارد. توجّه شود ( كه ) در مصرع دوم حرف ربط نيست. به معني (كسي) مي باشد.

معنی: اگر روزهای عاشق اینگونه سپری شوند اهمّیتی ندارد، ای عشق! تو پایدار و جاودان بمان، زیرا

غیر از تو برای ما هدفی پاک وجود ندارد.

پيام : تنها عشق، ارزشِ جاودانگي دارد.
*****************************************************************************

17 _هركه جز ماهي، زآبش سير شد    هركه بي روزي است، روزش دير شد

- ماهي استعاره از عاشقِ واقعی / عارفِ واصل

- آب ،استعاره از عشق / معرفت الهی

- بيت آرايه ي تمثيل دارد

- ماهي و آب مراعات النظير است

- روز دير شدن: كنايه از :آزرده خاطر شدن به خاطر طولانی شدن روز (تباه شدن عمر و حاصل بر

نداشتن).

بی روزی:بی نصیب

- بين سير و دير جناس ناقص اختلافي برقرار است و نيز قافيه هستند

معنی: تنها ماهي درياي حق ( عاشق ) است كه از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت سير نمي شود.

هر كس از عشق بي بهره باشد ،عمرش تباه می شودو حاصلی بر نمی دارد.

پيام : لياقت و قابليّتِ درك عشق در همه کس نیست.


*****************************************************************************

    _در نيابد حالِ پخته هيچ خام          پس سخن كوتاه بايد، والسّلام

- پخته كنايه از عارفِ واصل و انسان کامل

- خام كنايه از انسان بي بهره از عشق

- بين پخته و خام تضاد برقرار است.

سخن کوتاه کردن ،کنایه از به پایان رساندنِ کلام

معنی: کس که عاشق نباشد ،حالِ عارف واقعی را درک نمی کند. پس بهتر است سخن را کوتاه کنم و به پایان برسانم.پس درود بر شما.

پيام : لياقت و قابليت درك عشق.

*****************************************************************************

پایان.

دوشنبه، بیستم آبان نود و هشت، حسین حسین زاده بافرانی. دبیرِ دبیرستانِ شهید چمرانِ نایین.

                                                                                                         اسعد اللّه ایّامکم

 

 


 

 

معنی و نکات درس در امواج سند. فارسی یازدهم

شرح و تفسیر شعردر امواج سند. فارسی یازدهم

 اين شعر درموردِ دلاوري هاي جلال الدّين محمّدخوارزمشاه است كه دربرابرچنگيزخان مغول ،باشجاعت

ايستادگي كردودكترمهدي حميدي (1293-1365 ه.ش)ازشاعران تواناي معاصر،شهامت وپايداري اورا در

سروده اي زيبا (در قالب چهار پاره يا دوبيتي به هم پيوسته ) به تصویر کشیده است.

*************************************************************************

1- به مغرب، سينه مالان قرص خورشيد.

سينه مالان=سينه خيز،سینه خیزرفتن خورشيدتشخيص دارد- گردزعفران رنگ =استعاره ازآفتاب زردرنگ

(گردي زعفران رنگ درواقع تشبيه دارد :گردي همانندزعفران)

قرص خورشيداستعاره ازعظمت وجاه وجلال حكومت خوارزمشاهيان  (خورشيد، همچون انساني زخمي

پنداشته شده كه به آهستگي پشت کوه پناه مي گيرد ،استعاره و تشخيص است.)

معني و مفهوم=قرص خورشيد،به آرامي ودركمال ناتواني ، سينه خيز درپشت كوه ها پنهان مي شود.(خورشيدعظمت وجاه وجلالِ حكومت خوارزمشاهيان روبه نابودي بود.)

                     *   *   *

2-  خورسید نورِ  زرد رنگ خود را مانند گرد زعفران، بر روی نیزه ها و سربازان می ریخت.

(گرد زعفران رنگ، استعاره از نور کم رنگ خورشید)

   *****************************************************************************

3_ز هر سو بر سواری غلت

غلت خوردن: غلتیدن،جسمی بر روی جسمی دیگر حرکت کردن

اسبی تیر خورده: اسبی زخمی

باره: اسب                        سوار زخم دار: سوار مجروح              نیم مرده:نیمه جان، کسی که دارد ،

جان می دهد و می میرد. 

سوارِ زخم دارِ نیم مرده:(موصوفی با دو صفت)

معنی:در هر سوی میدانِ جنگ،اسبی زخمی بر روی سواری می افتاد و جسمِ سنگینش را بر

روی آن سوار، می انداخت. 4-و آن سوارانِ زخمی  و نیمه جان، در زیرِ پیکرِ اسب ها از شدّتِ

درد ، به ناله در آمده بودند.

*****************************************************************************

5-نهان می گشت روی روشن روز.

روی روز=اضافه استعاری وتشخیص(برای روزمانندانسان صورت درنظرگرفته)-روزمجازازخورشید(علاقه

لازمیه)-دامن شب =اضافه استعاری وتشخیص- خرگه =خیمه وچادربزرگ ومجازاًبه معنای قدرت وشکوه خوارزمشاهیان.

معنی ومفهوم=صورتِ روشن روز ،درزیردامن شب پنهان می شد(هواکم کم تاریک می شدو 6- همانگونه

که خورشیددرتاریکی شب پنهان می شد،قدرت وشکوهِ خوارزمشاهیان نیزبه پایان می رسید.

     **************************************************************************

7--به خونابِ شفق -  شفق = سرخي آسمان هنگام غروب خورشيد –خوناب شفق=اضافه

تشبيهي–شفق به خوناب تشبيه شده-در ياي خون استعاره ازسرخي شفق درهنگام غروب –   غروب

آفتاب خويشتن راديدن=كنايه ازروبه نابودي گذاشتن عمرو بخت واقبال کسی

معني ومفهوم=جلال الدین بانگاه كردن به شفق سرخ رنگ،ايران باستانی وشكوهمندراخون آلود 

می بيند  8-     و نيز با نگاه كردن به خورشيددرحال غروب وشفق سرخ رنگ به يادغروب عمرخود و

نابودشدنش مي افتاد

        ********************************************************************

9-چه انديشيد آن دم كس ندانست.

خون ديده درمصراع دوم= اشك و كنايه از به شدت گريستن

دراين دو بيت شاعرابتدا جلال الدّين رابه آتش تشبيه مي كند وسپس درمصراع بعد او را به  آتش برتري

   مي دهديعني تشبيه تفضيل به كار مي برد.

معني ومفهوم= كسي نمي دانست كه چه انديشه اي به ذهن جلال الدين رسيده بود امّا اين فكروانديشه چنان اوراآزار مي دادكه به شدت گریه می کرد  و   10--سپس همانند آتشي سوزان بلكه

سوزنده ترازآتش(ازنظرنابودکردن) به ميانِ سپاهيان مغول افتاد وبه كشتارِآنها پرداخت.

*************************************************************************

   11-درآن باران تیروبرق پولاد.

باران تير=اضافه تشبيهي – پولاد :مجازازشمشير(علاقه جنسيه)–شام رستاخيز: استعاره ازشوروغوغاي

صحنه ي جنگ درشب –  درياي خون: استعاره ازميدان جنگ كه ازخونِ كشته شدگان همچون دريايي

ازخون شده بود-    به دنبال سرچنگيزمي گشت = به دنبال نابودي چنگيزبود(نشانگر نهايت كینه ونفرت ازمغولان وچنگيزخان )

مفهوم ومعني=جلال الدين، درزيرباران تير و ضربات شمشير،شبِ پايان عمرخودرامي گذراند و 12-درميدان

جنگ به دنبال آن بودكه چنگيزرابيابد وسراو را از تن جداكند چون كينه ی  مغولان سراسر وجودش

رافراگرفته بود.

*   *   ***********************************************************************

13-بدان شمشیرتیزعافیت سوز.

عافيت سوز=صفت فاعلي مركب مرخم(عافيت سوزنده) از بين برنده وسوزاننده ي عافيت

وسلامتي(کنایه ازکشنده)–كارمرگ كردن: كنايه ازكشتن ، همانندمرگ ياعزرائيل عمل كردن–درآن انبوه =

درآن سپاه انبوه مغول(انبوه صفت جانشین اسم) - برگ: استعاره ازتك تك سربازان وشا خه استعاره

ازسپاه مغول–       برگ مي كرد= برگ توليد مي كرد و (تعدادشان بیشتر می شد.)

معني ومفهوم=جلال الدّين باشمشيرِبرنده وكشنده اش درميان لشكريان مغول همانندمرگ عمل 

می كردو افرادِ زيادي رامي کشت. 14- امّا هرچه مي کشت ،دوبرابرِ آن افراد ،به جنگِ اومي آمدند.

*   *   *******************************************************************

15-میان موج می رقصید درآب.

دربيت اول ،تصويرآسمان و انعکاسِ ستارگان ،در رود سند، به تصویر کشیده شده است  كه بامتلا طم

شدن آب رود، عكس ستارگان درآب نیز ،تكان می خورد وبه نظرجلال الدّين رقصِ مرگ انجام مي دادند

و نشانگر اين است كه ستارگان ،مرگ رابراي اووخانواده اش رقم زده اند(اشاره به اعتقادِ گذشتگان،كه

هرانسان، ستاره اي درآسمان دارد وبامرگِ اوستاره اش نيزخاموش مي شود.)–رقص مرگ ستارگان

تشخيص دارد.دربيت دوم  نيزتوصيفي از رودِ سنداست و حركتِ موج هاي سنگين رود،رابه فرو ريختن

كوهي پشت سركوه ديگر تشبيه كرده است.

معني ومفهوم= تصويرِستارگان درامواجِ رودسندماننداين بودكه ستارگان، رقص مرگ انجام مي دهندو پيام

مرگ جلال الدّين وخانواده اش رابه اومي دهندو 16-امواج پياپي رودِ سند، مانند اين است كه كوهي

ازپس كوه ديگرفرومي ريزد.

 

*   *   **********************************************************************

17- خروشان ،ژرف ،بی پهنا،کف آلود

درمصراع اول بیت اول آرایه تنسیق الصفات (چندصفت متوالی برای یک موصوف )-  بی پهنا =عریض

،گسترده – ژرف=عمیق – ( دل شب =سیاهی شب یانیمه شب اضافه استعاری وتشخیص)- سدّروان:

استعاره ازرودسند که مانندسدّی جلوی حرکت سپاه جلال الدین راگرفته بود- دیده ی شاه: چشم شاه –

(نیش دردیده رفتن =کنایه ازآزارواذیت دیدن ازنگاه به چیزی،رنج بردن ازنگاه به چیزی- موج هابه نیش

تشبیه شده اند.)

معنی ومفهوم=رودسند،جوشان وخروشان،عمیق وعریض ،کف آلود وموج ن دل سیاه شب راپاره

می کردوبه جلومی رفت و -جلال الدّین ،ازنگاه کردن به این رود که همچون سدّی ،مانع  فرارِ او و

خانواده اش بود،سخت آزار می دید.

 

*   *   **********************************************************************

19- زرخسارش فرومی ریخت اشکی .

بنای زندگی: اضافه تشبیهی- بنای زندگی برآب می دید:کنایه اززندگی خودراناپایدار و فانی می دید-

ازطرفی زندگی رابرآب دیدن :می تواند اشاره به چشم اشکبا رِجلال الدّین هم باشدکه ازپشتِ اشک

چشم به زندگی نگاه می کرد.-  سیماب گون امواج لرزان =امواج لرزان رابه سیماب(جیوه)تشبیه کرده است.

معنی ومفهوم =  جلال الدّین به شدّت گریه می کردو زندگی اش رانابودشده می دید و 20-بانگاه کردن

به امواج متلاطم و جیوه مانندِ رودسند،فکرتازه ای به ذهنش رسید.

 

*   *   ************************************************************************

21-به یاری خواهم از آن سوی

زره پوش:کسی که زره بر تن کرده،

کمان گیر: کمان دار، کسی که تیر و کمان دارد.    سواران،زره و کمان:مراعات نظیر

دمار:رگ و ریشه،عصب                دمار از کسی کشیدن:کنایه ابود کردنِ کسی

غولان: استعاره از سربازان دیو صفت و وحشی مغول

خانمان:زن و فرزند،خانواده،سامان

معنی:از آن سوی دریا،سوارانی مسلّح و کمان دار را به یاری می طلبم و 

22-این سربازانِ دیو سیرتِ مغول را نابود خواهم ساخت و بُنیان و خانمانشان رابا شمشیر،به آتش

میکشم.

**********************************************************************

23-شبی آمدکه می بایدفداکرد.

اهریمن =درپهلوی یعنی عقل پلید،خردخبیث دراین جایعنی دشمن بداندیش وشیطان صفت-

استاد=مخفف ایستاد، ایستادگی کرد مقاومت کرد-

معنی ومفهوم= اکنون هنگام آن است که زن وفرزند رادرراه آزادی کشور وسرزمین فداکنیم و 24-درمقابل

دشمنِ اهریمن صفت، مقاومت وایستادگی کنیم تاوطن راازاسارت اونجات دهیم.

****************************************************************************

25 -شبی را تا شبی، با لشکری

 

خود:کلاه خود و کلاه آهنی- سر و خود:تناسب.-    بادپا:اسب تندرو-  تشبیهِ اسب به کشتی.

شبی را تا شبی:یک شبانه روز،از امشب تا فردا شب

 

معنی: از آن شب تا فردا شب، در طولِ یک شبانه روز،با سپاهی اندک،سرهای زیادی  را از بدن جدا کرد

و سربازانِ بسیاری را کشت.

26 -هنگامی که سپاهیانِ دشمن، او را محاصره کردند،اسبِ تنومندش را چون کشتی در رود انداخت.

**************************************************************************

27-چو بگذشت از پس .              بی پایاب:عمیق. دریای بی پایاب: منظور رود خانه ی بزرگ و عمیق

در بیت بعد:چنگیز میگوید:انسان،اگر فرزندی دارد،باید این چنین باشد.

معنا و مفهوم: هنگامی که از آن جنگِ دشوار رهاشد و از آن رودخانه ی بزگ و عمیق گذشت،

 

28- چنگیز خانِ مغول،به یارانش گفت:

" انسان اگر فرزندی هم دارد، باید این چنین مثلِ جلال الدّین شجاع و با غیرت باشد."

****************************************************************************

 

29-به پاس هر وجب.

سرها:مجاز از سربازان شجاع که فدا شدند.    افسر:تاج و مجاز از سرِ سربازان

معنی و مفهوم: برای پاسداری از هر وجبِ این سرزمین،افراد بسیاری کشته شدند و سرهای بسیاری از بدن جدا گشته.

30-خدا می داند که به خاطرِعشق به وطن،چه سرهایی که از بدن جدا شده و چه بسیار افرادی که جانی

خویش را فدا کردند.

****************************************************************************

پایان.اوّل آبان نود و هشت.حسین حسین زاده بافـــــــرانــــــــــــی. دبیر دبیرستان های نایین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


معنی و نکات درس دماوندیه، فارسی دوازدهم

دماوندیه

 چند نکته:

  این سروده در قالب قصیده است یعنی مصراع نخستین این سروده با همه ی مصرع های زوج هم قافیه است(بند- دماوند – کمربند – دل بند – مانند و.)

   موضوع این چکامه(قصیده) سخن با دماوند .

   در این سروده دماوند، نماد قدرت و توانایی است که حتّی در صورت بیدار شدن می توانست حکومت دیکتاتوری وقت را سرنگون سازد.

 آتش درون دماوند ،نمادی از گرفتاری ها و تیره روزی های مردمِ بدبخت ایران است که به گونه ی آتش در دل دماوند انباشته گردیده است.

 این سروده بر وزنِ(مستفعلُ فاعلاتُ فَع لُن) یا (مفعول مفاعلن فعولن) هزج مسدّس اخرب مقبوض محذوف است(نام وزن فقط برای رشته های علوم انسانی است)

 

محمّد تقی بهار  (1330-1265 هجری شمسی،در مشهد متولّد و در تهران وفات نمود.مقبره 

در  آرامگاه ظهیر الدّوله در شمیران) شاعر،رومه نگار،استاد دانشگاه و مرد ت بود.

 

شهرت ِشاعری بهار، به خاطرِ قصاید فخیم و استواری است که با توجّه به سنّت ادبیِ 

گذشته، سروده است.

 

رومه های خراسان،نو بهار، تازه بهار و مجلّه ی دانشکده ،و نیز آثاری چون:تاریخِ احزاب 

ی ،سبک شناسی،تاریخ تطوّر نظم و مقالات و نوشته های پراکنده از وی، بیانگر قدرتِ 

سحر قلمش است. 

(یه) در دماوندیه ،نشانه ی صفت نسبی است مثلِ مَدحیه ،بهاریه ،حبسیه،                                                                                               

********************************************************************************************************************************************************************************************************************                                                  

دماوندیّه

  1_   ای دیو سپید پای در بند      ای گنبد گیتی ای دماوند.

دیو سپید:استعاره از دماوند و تلمیح به آخرین مرحله از هفت خوانِ رستم/گنبدگیتی:اضافه 

استعاری/تشخیص در مصرع اوّل/تشبیه دماوند به گنبد گیتی/

اغراق در بزرگیِ دماوند در مصرع دوّم/پای در بند :کنایه از گرفتار و زندانی بودن است.

 معنا: (ای دماوند ی که مانندِ دیوی سپید ،گرفتارو اسیر شده ای و چون بامِ جهان بر افراشته 

 و با شکوهی.)

 


 

         2-     از سیم به سر یکی کله خود       زآهن به میان یکی کمربند

سیم = نقره ، سیمین یعنی نقره ای – زر یعنی طلا و زرّین یعنی طلایی در این جا سیم

استعاره از برف است.

*کله خود = کلاه جنگی آهنین که پیکارگران در گذشته بر سر می گذاشتند.در این جا چون کلاه داشتن را به دماوند نسبت داده است پس آرایه ی جان بخشی دارد.

 * کمربندِ آهنین ک استعاره از سنگ ها و صخره های کوه است که به رنگ تیره هستند ./

سیم و آهن:تناسب/ میان:ایهام(وسط و کمر)

معنا:   ای دماوند، تو کلاهِ جنگیِ سپیدی از جنس نقره(برف) بر سر نهاده ای و کمر بندی آهنین(صخره ها و سنگ های میانه ی کوه) به کمر بسته ای (دماوند را رزمنده ای مسلّح پنداشته است.

 


 

3-تا چشم بشر نبیندت روی         بنهفته به ابر چهرِ دل بند

در این بیت آرایه های تشخیص( نسبت دادن روی و چهره به دماوند) مراعات نظیر(روی چهره چشم) و حُسن تعلیل

(سراینده دلیل بلندی و پنهان شدن قلّه را به خاطر دوری از مردم دانسته است.)  دیده می شود. 

/جهش ضمیر : نبیندت روی(رویت را نبیند)

 معنا: به دلیل این که چشم بشر تو را نبیند ،چهره ات (همان قله یا چکاد به زبان پارسی) را

در دلِ ابر ها پنهان کرده ای.

 (دماوند به دلیل بیزاری از مردمی که در سکوتند و در برابر رژیم دیکتاتوری زمانه بی تفاوت اند، بسیار ناراحت است.)

 


 

         4-   تا وارهی از دم ستوران          وین مردم نحس دیو مانند.

این بیت با بیت بعدی  وابسته و  به اصطلاح موقوف المعنی» هستند.

وارهی= آزاد شوی.

دم=مجاز (معنی غیر حقیقی) از هم سخنی است./مردم نحس را به دیو تشبیه کرده/

/ستوران:چهارپایان ، حیوانات ، استعاره از انسان های فرومایه و  بی تفاوت به مسایل کشور خویش است./

معنا:(برای این که از هم نشینی با مردم ترسو و نادان و شوم(نحس) و دیو صفت رهایی یابی)

 این بیت با بیت پیشین قرابت معنایی دارد.

مفهوم:بیزاری از مردمی که نسبت به محیط خود و کشور خود بی تفاوتند.

 


 

5-با شیر سپهر بسته پیمان         با اختر سعد کرده پیوند

شیر سپهر(استعاره از خورشید)  اخترِ سعد:سیّاره ی مشتری است که به سعدِ اکبر معروف است./(اشاره به این که خانه ی خورشید در برجِ اسد است.)

سعد: خوشبختی که متضادِّ آن نحس است./بیت تشخیص نیز دارد.

تناسب بینِ شیر سپهر و اختر سعد/

/ کرده پیوند= ارتباط برقرارکرده است.

این بیت آرایه ی حسن تعلیل دارد، زیرا سُراینده اعتقاد دارد که چکاد(قلّه ی)دماوند به این

دلیل بالا رفته است که با آفتاب پیمان  ببندد و با سیّاره ی مشتری ارتباط بر قرار نماید.

معنا:( با آفتاب پیمان بسته ای و با سیّاره ی مشتری ارتباط برقرار کرده ای. به قول معروف

با بالا بالا ها می پری.»)

 


 

6-چون گشت زمین ز جورِ گردون         چونین خفه و خموش و آوند

گردون= فلک و آسمان که در حال گشتن هستند ، ولی در این جا مُراد روزگار است.

جور= ستم(این بیت نیز با بیت بعدی پیوند معنایی دارد و موقوف المعانی هستند.)

آوند= واژگون ، معلّق

جور گردون:تشخیص و اضافه استعاری/مصرع دوّم:شبکه معنایی بینِ سرد و سیه و خموش/

معنا:(هنگامی که زمین از ستمِ آسمان (روزگار) این گونه خفه و ساکت و واژگون گردید.)

 


 

7- بنواخت ز خشم بر فلک مشت          آن مشت تویی تو ای دماوند

 

/حسن تعلیل:شاعر دلیلِ به وجود آمدنِ دماوند را مشتی می داند که زمین بر فلک زده./

تشبیه ِدماوند به مشتِ روزگار   / تشخیص نیز دارد.

  معنا:(ای دماوند، زمین از بسیاری خشم، مشتی بر آسمان زد که تو، آن مشت هستی.)        

در پندارِ شاعر  روزگارگرفتار کننده ی کشور است، به همین دلیل  زمین به آن مشت می زند.

 در این بیت آرایه ی تشبیه دیده می شود. قله (چکاد) مشبه» و مشت مشبّه به» است.

 آرایه ی تکرار نیز در واژه ی مشت دیده می شود.

  در واج ت» و ش» نیز واج آرایی آشکار و هویداست.

 


 

8_تو مشتِ درشتِ روزگاری        از گردشِ قرن ها پس افکند

      پس افکند= چیزی که از کسی پس افتاده باشد به معنای دیگر،باقی مانده باشد  ،

میراث. این واژه صفت مفعولی مرکّب مرخّم است.

مرکّب است چون از دو واژه ی با معنا(پس،افکند) درست شده است.

مرخّم است چون واج ه» از آن بریده شده است. اصلاً مرخّم یعنی دُم بریده ،پس اگر واجه»

را دُمِ این واژه بدانیم ، می بینیم که بریده شده است.

در مصرع اوّل تشبیه/تشخیص نیز دارد.

 معنا= ای دماوند، تو مانندِ مشتِ کوبنده ی روزگاری که از گذشتِ روزگار، برای ما به ارث مانده ای.

  (این بیت تشبیه دارد که با توجّه به معنای آن می توانید پایه های آن را آشکار سازید.)

 


 

9-ای مشتِ زمین بر آسمان شو         بر وی بنواز ضربتی چند

مشتِ زمین:استعاره از دماوند/تشخیص در هر دو مصراع/                                                    

/چند:صفت مبهم که پس از موصوف آمده                                                                            

                                                                         

دربرخی نسخه ها به جای (وی) از (ری) استفاده شده که چون دماوند در اطراف ری و در 

 شمالِتهران است،بی تناسب نیست.                                                                                                 

در این جا شاعر، به دماوند دستور می دهد:

( ای دماوند که مانندِ مشتِ زمین هستی به آسمان برو و به آن چند ضربه مشتی بزن.)

10-نی نی تو نه مشت روزگاری         ای کوه نیم ز گفته خرسند

نیَم: نیستم/خرسند: راضی/                                                                                                  

بیت دارای پنج جمله است.                                                                                                       

 در این بیت بهار از تشبیهِ خود پشیمان می شود و می گوید:

 ( نه نه، ای دماوند، تو مشتِ سهمگینِ روزگار نیستی و من از سخنِ خود راضی نیستم.)

 


 

11-تو قلبِ فسرده ی زمینی            کز درد ورم نموده یک چند

فسرده= افسرده در این جا معنای یخ زده می دهد.البته ،ایهام دارد(دل مرده و یخ زده)//باز هم آرایه ی تشبیه، در این بیت چشمک می زند.

ورم=استعاره از برآمده بودن کوه دماوند است./ تشخیص نیز دارد./یک چند: قیدِ مقدار

 معنا: (ای دماوند تو مانندِ قلبِ یخ زده ی زمینی که از شدّت درد و ناراحتی مدّتی است که ورم کرده ای.)

نکته ی دستوری: تو» نهاد (مسندالیه) است قلب فسرده ی زمین» مسند وی» پس از زمین فعل ربطی است.

 


 

       12-  تا درد و ورم فرو نشیند        کافور بر آن ضماد کردند

کافور=مادّه ای است خوش بو که از گیاهانی مانند ریحان و بابونه و چند گیاه دیگر به دست

می آید. گذشتگان از این مادّه به عنوان مرهم استفاده کرده و آن را روی زخم میمالیدند.

 

البته برای کاهشِ حرارت بدن و گنایی نیز کاربرد داشته و دارد.و طبعِ آن سرد است.

 ضِماد= مرهم، ضماد کردن یعنی دارو مالیدن بر روی زخم.

تا= به معنای برای این که

بین درد و ورم و کافور مراعات نظیر دیده می شود.

فرو نشیند ؛ فعل پیشوندی است.

بهار ،برف های روی چکادِ دماوند را به ضماد، مانند(تشبیه) کرده است./ کافور:اسنعاره از برف

معنا:(به خاطرِ این که این درد و ورم التیام پیدا کند بر روی آن مرهمی از برف نهاده اند.)

 


 

13-شو منفجر ای دلِ زمانه       وان آتشِ خود نهفته مپسند

از این بیت به بعد شاعر، روشنفکران و آزادی خواهان را خطاب می کند.                                     

معنی :(ای دماوند ،که مانند دلِ زمانه هستی منفجر شو وخاموش بودنِ خود را شایسته مدان.)

 دل زمانه = استعاره از دماوند است.در این استعاره ،جان بخشی نیز وجود دارد.  

دل زمانه: اضافه ی استعاری

 


 

14-خامش منشین سخن همی گوی      افسرده مباش، خوش همی خند

 دو تضاد در این بیت دیده می شود که عبارت اند از:

خامش نشستن با سخن گفتن- افسرده بودن با خوش همی خندیدن 

خند» و گوی» هر کدام بن مضارع، از مصدرِ خندیدن و گفتن هستند که در این بیت به جای فعل امر به کار رفته اند.(همی گوی = بگو و همی خند = بخند.)

/خوش همی خند، کنایه از امید وار باش /بیت،تشخیص نیز دارد./

 معنا: (ای دماوند، خاموشی را کنار بگذار(به ستم و ستمگری اعتراض کن)و دست از

افسردگی بردار و شاداب و با نشاط باش.)

 


 

15-پنهان مکن آتشِ درون را           زین سوخته جان شنو یکی پند

سوخته جان: صفت مرکّب است که به جای اسم آمده است. یعنی خود ملک الشعرای بهار است.

 باز دوباره می بینیم که بن مضارع شنو به جای فعل امر آمده است یعنی بشنو.

/آتش:استعاره از درد و رنج یا خشم/سوخته جان:استعاره از خودی شاعر و هر انسانِ آزادی خواه/

 

معنا:(ای دماوند، خشم درونی ات را پنهان مکن و از این شاعرِ دل سوخته پندی بشنو.(پندِ

شاعر بیت بعدی است.)

 


 

16-گر آتش دل نهفته داری      سوزد جانَت ، به جانت سوگند

آتش : استعاره از خشم درونیِ دماوند است./آرایه ی تکراریا واژه آرایی/

سوگند:قسم(در قدیم به معنیِ گوگرد بوده)

معنی:(ای دماوند، اگر آتشِ درونی ات را پنهان کنی، سوگند به جانت که جانت خواهد سوخت.)

 


            17-ای مادر سر سپید بشنو         این پندِ سیاه بخت فرزند

 

سر در این مجاز از مو است.( مجاز واژه ای که دارای معنای غیر حقیقی باشد.)

مادر سر سپید=منظور کوه دماوند است که در چکادش(قلّه اش) برفی سپید نشسته است. در این بیت استعاره است از،آزادی خواهان جامعه است.

 سیاه بخت فرزند ، ترکیب وصفی مقلوب است(همان موصوف و صفت)که موصوف و صفتش جابه جا شده باشد. سیاه بخت فرزند به گونه ی غیر مقلوب این گونه بوده است:فرزندِ سیاه بخت.    ///

منظور از سیاه بخت فرزند، خود شاعر است.

مادر سر سپید:ایهام(کوهی که سرش به خاطری برف، سپید است و نیز موی سپید و کهنسال است.)

سر سپیدی: کنایه از کهنسالی و با تجربه بودن/تضاد: بینِ سپید و سیاه

 

 معنا:  ای مادرِ سر سپید(آزادی خواهان و آگاهانِ خاموشِ جامعه)این پندِ فرزندِ تیره بخت خود را بشنوید.

 


 

-از سر بکش آن سپید معجر        بنشین به یکی کبود اورند

معجر= روسری ، چارقد/سپیدمعجر:ترکیب وصفی مقلوب است.

اورند= اورنگ، تخت پادشاهی، مجازاً به معنای فَرّ و شکوه و شوکت است.

 کبود اورند = تخت تیره رنگ، ترکیب وصفی مقلوب است در واقع اورند ِ کبود است.

 

 معنی: (ای دماوند،روسری سپیدت را کنار بزن و قیام کن و باقدرت و شکوهِ خود بر تختِ 

 پادشاهی،تکیه بزن.)شاعر از آزادی خواهان و روشنفکران می خواهد عجز و ناتوانی را

ازخود دور کنند.

 


                19-   بگرای چو اژدهای گرزه           بخروش چو  شرزه شیرِ اَرغند.

 

بگرای= گرایش کن ، حمله ور شو ، حرکت کن

گرزه =   نوعی مار بزرگ دارای سمّ کشنده.این کلمه در فرهنگِ لغت اسم است امّا در این جا

در جایگاهِ صفت نشسته است.

 

 شرزه= خشمگین، با گرزه جناس دارد.(جناس ناقص اختلافی در حرف اول)

ارغند= خشمگین.و قهر آلود. در فرهنگ لغت به معنیِ دلیر و شجاع نیز آمده،

معنا: (ای دماوند، مانندِ اژدهایی خشمگین با دیکتاتور زمانه، ستیزه(جنگ)کن،و مانندِ شیری 

 خشم آلود و دلیر، به غرّش در بیا ).

 


 

20- بفکن ز پی این اساس تزویر      بگسل ز پی این نژاد و پیوند

پی= پایه و اساس

اساس تزویر :  اضافه ی استعاری است.(اضافه های استعاری، استعاره ی بالکنایه یا

 استعاره ی مکنیه هستند.)///به معنای پایه های حکومت است.

 نژاد و پیوند: نسل و تبار// 

بگسل:پاره کن،جدا کن. . در متنِ درس به معنیِ نابود کن

این بیت دارای آرایه ی موازنه است(برای رشته های علوم انسانی)

 واژه های ،پی و اساس، رابطه ی ترادف دارند.

معنا: این بنای ظلم وستمگری را از ریشه برکن و نسل و دودمانِ این فرمانروایانِ ستمگر

رانابود ساز.

  بفکن ز پی(= ازپی افکندن)=نابودی کامل، ازبیخ و بن ویران کردن

 از هم گسلیدن= باز کنایه از نابودی کامل است.

 


 

21-بر کن زبُن این بَنا که باید         از ریشه بنای ظلم بر کند

در واج ب» واج آرایی دیده می شود.

 ازبن بر کندن کنایه از نابودی کامل است.

بنا در مصراع نخست استعاره از بنای ستم گری است.

بنای ظلم، اضافه ی تشبیهی است./بنا،آرایه ی تکرار نیز دارد./اشتقاق بینِ بن و بنا

معنا: این بنای ستم گری را از بنیان نابود کن ،چرا که باید  بنای ظلم را از ریشه بر کند و نابود

ساخت.

 


  22-  زین بی خردانِ سفله بِستان       دادِ دلِ مردمِ خردمند

 

 سفله= آدمِ پست و فرو مایه ، بدسگال

واج آرایی در د» و مصوت-ِ»

در مصرع دوّم، تتابع اضافات وجود دارد/تمامِ مصرع دوّم ،مفعول برای فعلِ بستان

 

معنی:( ای دماوند، دادِ دلِ مردمانِ خردمند را  از این حاکمانِ بی خرد و فرومایه بگیر.)

 

یک توضیح:بهار در جایی گفته است: این مردم نحس دیو مانند و در جای دیگری گفته است این مردم خردمند. شاید این پندار در ذهن شما نوعی دو گانگی ناخردمندانه پدید آورد اما در واقع این گونه نیست. چون بهار مردم جامعه را به دو گروه تقسیم کرده است ، نخست ، مردمی نا خردمند که همان مردمِ نحسِ دیو مانند است. دیگر گروه خردمندان است که بهار این گروه را  دل این گروه از مردم را بگیرد.

                                                                                                                          پایان این درس

بیست و نه مهر98

حسین حسین زاده بافـــــــــــرانـــــــــــــــی. دبیرِ دبیرستان های نایین


 

درس قاضی بست .فارسی یازدهم

شرح و توضیح لغات وعبارت های درس قاضی بست

- شبگير : صبح زود ، سحرگاه    /     برنشستن: سوار بر اسب شدن/ كران : حاشيه ، کنار،ساحل

- يوزان: جمع يوز ، يوز پلنگ ها /   حشم: چاكران،نوکران ،‌خدمتكاران ، اطرافيان

- نديمان: همنشينان ، همدمان و مونسان  افراد بزرگ /   مطربان:  خوانندگان و نوازندگان/ چاشتگاه: هنگام خوردن صبحانه  /   شراع :در اينجا به معني سايه بان » مي باشد و معني  بادبان كشتي هم مي دهد.

- منظورازنان» خوردني و غذا(مأکولات) مي باشد.(آرایه ی مجاز)  /   بسيار نشاط رفت:بسيار خوش گذشت   /   دست به شراب كردند:مشغولِ نوشيدن شراب(نوشيدني) شدند.

- از قضاي آمده  : تقدير چنين بود و اتّفاقي كه بايد پيش مي آمد ، پيش آمد .

- ناو به معني قايق كوچك است. در درس منظور همان كشتي است ناوي ده : ده ناو (کشتي)

- از جهت نشست او  : براي نشستن امير مسعود { آماده كردند }

- جامه در عبارت جامه ها افكندند » : گستردني (فرش)   /  شراع :سايه بان

- مرجع ضمير وي » در جمله : شراعي بروي كشيدند .  ناو » مي باشد

- معني عبارت وكس را خبرنه » اين است كه هيج کس از اتّفاقي که قرار بود پيش بيايد ، خبر نداشت.

- نشستن و دريدن گرفتن يعني : شروع به غرق شدن( پايين رفتن )و شکستن كرد.  

- هزاهز » يعني : سر و صدا ، فتنه اي که مردم را به جنبش در آورد.

- معادل امروزي عبارت هنر ، آن بود »: بخت يار بود ، شانس آنجا بود.  

-   بِرُ بودند : نجات دادند .

- نيک در  جمله ي نيك كوفته شد »: قيد است به معني بسيار و كاملاً .

افگار » يعني : زخمي    /     يك دوال پوست و گوشت بگسست » يعني : لايه اي از پوست و گوشت  جدا شد .(به اندازه ي تسمه اي از پوست و گوشتش کنده شد .)

- هيچ نمانده بود از غرقه شدن  : نزديك بود كه غرق شود،چيزي نمانده بود که غرق شود.

- سور » يعني : شادي و نشاط

از آن جهان آمده »:  از مرگ نجات يافته.

- معني كلمه گردانيدن » در عبارت امير جامه بگردانيد »: عوض كردن »  

- برنشستن: سوار بر اسب شدن  /     كوشك: قصر – كاخ

- تشويش: نگراني  /   اعيان و وزير  : بزرگان  و وزيران  

/ صعب: دشوار – خطرناك  /  مقرون شدن : همراه شدن  / مثال دادن: فرمان دادن، امر كردن  /  توقيع: مهر و امضاي زير نامه / مبشّر: پيام رسان خبر خوش ، مژده دهنده ، خبر آور .

-  سرسام افتاد :سر سام يعني سر درد و هذيا ن گويي (سرسام:نوعي بيماري كه به معناي ورم سر(مغز) مي باشد). كنايه از اين كه ميزان تب ، بسيار بالا بود

- بار، در عبارت بار نتوانست داد»: اجازه ي  ملاقات دادن.

- محجوب گشت از مردمان: از ديد مرم پنهان شد،كسي موفقّ به ديدار و ملاقات با او نشد .

– مگر:قيداستثنااست به معني به جز/    چون : ضمير پرسشي به معنيِ چگونه؟

- نُكَت: جمع نكته است. در اين عبارات منظور مطالب مهم و برگزيده است .

- بونصر : ابو نصر مشكان رئيس ديوان رسايل مسعود غزنوي است كه معادل امروزي آن وزير دربار است . 

- ديوان رسايل يا رسالت: اداره اي بوده كه از طرف شاه ، مسئول صدور اسناد رسمي و نوشتن نامه هاي دولتي به حكام ولايات بوده است و همه ي مكاتبات دولتي از طريق همين دفتر انجام مي پذيرفته است .

- منظور ازعبارت:چيزي كه در او كراهيتي نبود»:مطلبي كه خبر ي ناگوار وناخوشاينددر آن نبود.

- آغاجي اسم خاص است و منظور شخصي است كه خادم و پرده دارِ مخصوص سلطان مسعود و وسيله ي رسانيدن مطالب،پيام ها و نوشته هاي بين پادشاهان و اميران و بزرگان دولت بوده است . معادل امروزي آن وزير دربار » است .

- خيرخير » :سريع،تند تند / بر آمد : گذشت/  بخواند (خواندن): صدا زدن، دعوت کردن       

- يافتن : ديدن . مشاهده كردن  / كتّان : نوعي پارچه سفيد رنگ كه از الياف گياهي به همين نام كتان ، بافته شده است  / عقد : گردنبند   / تاس :تَشت ،ظرفي كه در آن مايعات مي ريزند/ زَبَر : رو/  زير : پايين  / توزي: پارچه اي ناز كتاني كه نخست در شهر توز بافته مي شده است، منسوب به توز. / مخنقه:   گردنبند/

منظور از شاخ ها،وسایلی فی یا چوبی به شکلِ شاخه ی درخت که شاخه شاخه بوده و بر رویش وسایل تزیینی چون ،گلدان یا کاسه می گذارند.

-حرف را» در عبارت بونصر را بگوي » از نطر  دستوري نقش نماي اضافه و قبل از متمّم آمده است يعني : به بونصر بگوي 

- درستم » : خوبم ، حالم خوب است  .

- بار داده آيد  : اجازه ديدار و ملاقات داده شود . ] آيد در اين عبارت فعل معين يا كمكي است بجاي شود [ علّت: بيماري ، ناخوشي و مرض / زايل شد : بر طرف شد .

- نامه توقيعي : نامه يا فرمان  امضا شده . /  حال: جريان ،وضع

- دبيركافي:يعني نويسنده ي با كفايت و شايسته/   به نشاط : ازنظر دستوري نقش قيدي » داردبه معني با  خوشحالي    /  قلم در نهاد : شروع به نوشتن کرد / نماز پيشين:نماز ظهر   / مهمات: کار هاي مهم   /فارغ شدن: به پايان رساندن / گسيل کرده: فرستاده بود در اينجا حذف فعل کمکي بود  به قرينه ي لفظي صورت گرفته است. / را در مرا : نقش نماي حرف اضافه به معني به» .

- راه يافتن : اجازه ي ورود يافتن. / نيک آمد : به موقع آمدي ( حذف شناسه : ي»به قرينه ي معنوي  / زر پاره :زر تکه تکه شده ، زر خرد شده . / غزو :جنگ /  بي شبهت: بي شک و ترديد،  / ضيعتکي : زمين زراعي کوچکي  /  َک در ضیعتک:پسوندِ تصغیر به معنی: کوچک/ فراخ تر : بهتر ، راحت تر .

- درم : واحد پول ، درهم، سکّه ی نقره  /  صلت:هديه  / فخر : مايه ي افتخار  /وزر : گناه /وبال: عذاب و سختی/       روا داشتن : شايسته دانستن / امير المؤمنين : خليفه مسلمين ( در آن زمان خليفه ي عباسي) / سنّت: شيوه ، روش  / در بايست : نيازمند /   خداوند ولايات : صاحب همه ي ولايت ها ي اسلامي

- شمار : حساب وکتاب / عهده :مسئوليت  /  

- عميد : بزرگ  / علي اَیُّ حال : به هر حال  / توقّف : بازخواست  / حطام دنيا :مال دنيا  /   حطام در اصل به معنی:ریزه گیاهِ خشک /                              الف در بزرگا : الف کثرت و مبالغه است .( الف تفخيم)    /     انديشمند : متفکّر

معنی ومفهوم درس

روز دوشنبه ، هفتم صفر، امیرمسعود صبح زود، سوار بر اسب شد و با باز هاي ( پرندگان) شکاری و یوزپلنگان و چاکران و خدمتکاران و نوازندگان به ساحل رود هیرمند رفت و در آنجا غذا و شراب همراه خود بردند و شکار زیادی به دست آوردند زیرا تا نزدیک ظهر(هنگام خوردن صبحانه ) مشغول صید بودند. سپس در کنار رود اقامت کردند و خیمه ها و سایبان هایی در آنجا زده بودند. غذا خوردند و شراب نوشیدند و بسیار خوشحالی کردند.

از آنجا که سرنوشت چنین بود( بر اساس تقدير )، پس از نماز، امیر دستور داد تا کشتي ها را بیاورند و ده قایق کوچک آودند، یکی از آنها بزرگتر بود برای نشستن سلطان وگستردني ها( بستر ها) راپهن کردند و سایبانی بر وی کشیدند. امیر سوار آن قایق شد و هر گروهی از مردم سوار قایق های دیگر شدند و هیچ کس از عاقبت کار خبر نداشت. ناگهان آنها دیدند که چون آب فشار آورده بود قایق پُر از آب شده، قایق شروع به غرق شدن و درهم شکستن کرد، موقعی فهمیدند که می خواست غرق شود. فریادو سر وصدا بلند شد و ، امیر برخاست و بخت یار بود که قایق های دیگر به او نزدیک بودند. هفت و هشت تن ،به آب پریدند و امیر را گرفتند و امیر را بردند و به قایق دیگر رسانیدند و امیر کاملا خسته شده بود و پای راستش زخمی شده بود، به اندازه ی یک کمربند، پوست و گوشتش پاره شد و چیزی نمانده بود که غرق شود. امّا خداوند پس از نشان دادن قدرت خود ،رحم کرد. جشن و شادی به آن زيادي برآنها سیاه شد و وقتي که امیر به قایق رسید، قایقها حرکت کردند و خود را به ساحلِ رود رسانیدند.

امیر از مرگ نجات یافته و به خیمه آمد و لباسهایش را عوض کرد و خیس و ضایع شده بود .سوار اسب شد وفوراًبه قصر رفت.  زیرا خبری بسیار ناخوشایند درميان  لشکر پیچیده بود و نگرانی و پریشانی بزرگی به پا شده بود. بزرگان و وزیران به استقبال او رفتند، وقتی دیدند پادشاه سالم است . فریاد و دعا در بین سپاهیان و مردم برپا شده بود و آنقدر صدقه دادند که اندازه آن معلوم نبود.

روز بعد امیر دستور داد تا نامه هایی را به غزنین و همه سر زمین های ایران بفرستند وماجرای این

 اتّفاق بزرگ و سخت را که پیش آمد و تندرستی که به دنبال آن به دست آمده بود، به مردم خبر دهند و دستور داد تا یک میلیون درهم در غزنین و دو میلیون درهم در ساير سرزمین ها به شکرانه ی این حادثه ی ( به خیر گذشته) به نیازمندان و مستحقان بدهند. وامیر با امضای خود آن نامه را مورد تائید قرار داد و خبر آوران رفتند.

روز پنجشنبه ،یازدهم صفر ،امیرگرفتار تب شد، تبی سوزان ،همراه با سردرد.آن طور که نمی توانست با کسی ملاقات کند به جز تعدادی از پزشکان و خدمتکاران مرد و زن واز بقیه ی مردم دوري جست، مردم بسیار نگران وپریشان بودند و نمی دانستند چه پیش می آید؟

از وقتی که این بیماری پیش آمده بود، بونصر از نامه های رسیده با خط خود نکته برداری می کرد و از تمامی نکته ها آنچه را که در آن خبر ناخوشایندی نبود به وسيله ي  من به قسمت پایین کاخ می فرستاد و من آن نامه ها را به آغاجی خادم  می دادم و تند تند جواب ها را برای بونصر می آوردم.و امیر را اصلا نمی دیدم تا زمانی که نامه هایی از پسران علی تکین رسید و من خلاصه(نکته هاي) آن نامه ها را که در آنها خبر خوشی بود به دربار بردم. آغاجی نامه ها را از من گرفت و پیش امیر برد. پس از یک ساعت بیرون آمد و گفت: ای ابوالفضل امیراز تودعوت کرده است نزدش بروي.

به نزد امیر رفتم و دیدم که خانه را تاریک کرده اند و پرده های کتانی خیس در آن آویزان کرده اند و شاخه های بسیاری در آنجا گذاشته بودند و تشت های( ظرف ها ي) بزرگ پُر از یخ بر روی آن شاخه ها گذاشته بودند و امیر را دیدم که آنجا بر روی تخت نشسته بود در حالی که پیراهن نازک کتانی بر تن و گردنبندی از جنس کافور در گردن داشت و بوالعلای طبیب آنجا پایینِ تخت نشسته بود.

امیر گفت: به بونصر بگوی که امروز حالم خوب است ودر همین دو سه روزِ آینده ،اجازه ی ملاقات داده خواهد شد، زیرا بیماری و تبِ من به طور کامل از بین رفته است.

من بازگشتم و هر چه اتّفاق افتاده بود به بونصر گفتم. بسیار خوشحال شد و خدای عزیز و گرامی را برای سلامتی امیر شکر کرد و نامه نوشته شد. آن را نزد آغاجی بردم و اجازه ورود یافتم تا بار دیگر افتخار دیدار امیر مسعود را که برای من مبارک بود، پیدا کردم.

امیر نامه را خواند و مُرکّب خواست و آن نامه را امضا کرد و گفت وقتی نامه فرستاده شد، تو ،برگرد که درباره موضوع خاصّی برای بونصر پیامی دارم تا به تو بگویم.

گفتم: اطاعت می کنم و برگشتم با نامه ی  امضا شده و آنچه اتّفاق افتاده بود را  برای بونصر بازگو کردم. این انسان بزرگ و نویسنده ي شايسته ،با شادمانی شروع به نوشتن کرد و تا نزدیک نماز ظهر این کارهاي  مهم را به پایان رسانید و چاکران و سواران را فرستاده  بود.

سپس نامه ای نوشت به امیر و هر کاري که انجام داده بود در آن شرح داد. نامه را بردم و اجازه ی  ورود یافتم و نامه را به امیر دادم، امیر خواند و گفت: به موقع آمدي و به آغاجی خادم گفت: کیسه ها را بیاور و به من گفت: این کیسه ها را بگیر. در هر کیسه هزار مثقال طلای خرد شده است. به بونصر بگوی طلاهایی است که پدرم از جنگ هندوستان آورده است و بُت های طلایی را شکسته و ذوب کرده و خرد کرده و این حلال ترین مال هاست. در هر سفری برای ما از این طلاها می آورند تا هر وقت بخواهیم صدقه بدهیم که بي شُبهه وحلال باشد ، از همین دستور می دهیم، بدهند.

شنیده ایم که قاضی بست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر بسیار تهی دست  هستند و از کسی چیزی قبول نمی کنند و زمین زراعتی کوچکی دارند. باید یک کیسه را به پدر و یک کیسه را به پسر بدهيد تا برای خود زمین زراعی کوچکی از مالِ حلال برای خود بخرند تا بتوانند راحت تر زندگی کنند. و ما نیز شکرِ این نعمت تندرستی که به دست آوردیم مقدار کمي ادا کرده باشیم.

من کیسه ها را برداشتم و به نزد بونصر آوردم و ماجرا را تعریف کردم. بونصر در حقِّ امیر دعا کرد و گفت: امیر این کار را بسیار خوب و به موقع انجام داد. شنیده ام که بوالحسن و پسرش زمانی پیش می آید که به ده درهم محتاج می شوند. بونصر به خانه بازگشت و کیسه های طلا را با او بردند و پس از نماز کسی را فرستاد  و قاضی بوالحسن و پسرش را دعوت کرد و آمدند. بونصر پیغام امیر را به قاضی رساند.

قاضی در حقِّ امیر بسیار دعا کرد و گفت: این هدیه مایه ي  افتخار من است، پذیرفتم و پس دادم زیرا به آن احتیاجی ندارم و روز قیامت بسیار نزدیک است ونمی توانم جواب گوی آن باشم و البته نمی گویم که :نیازمند نیستم اما چون به آن مقدار اندکی که دارم، قانعم. گناه و عذابِ این عمل را نمی توانم بپذیرم.

بونصر گفت: شگفتا !! طلایی که سلطان محمود با جنگ از بت خانه ها و به زور شمشیر ته دست آورده است و بت هایی طلایی را شکسته و خُرد کرده و گرفتنِ آنرا خلیفه مسلمین[ خلیفه عباسی] حلال می شمارد شما آنرا نمی پذیرید.

گفت: عمرِ امیرطولانی باد وضعیت خلیفه به گونه ای دیگر است .زیرا او صاحبِ همه ولایت های اسلامی است و خواجه بونصر با امیر در  جنگ ها بوده است و من نبوده ام و برایم مشخّص نیست که آن جنگ ها برطبقِ  شیوه ی  پیامبر بوده است یا نه؟  من اينها را نمی پذیرم و مسئولیت این را به عهده نمی گیرم. گفت اگر تو قبول نمی کنی به نیازمندان و درویشان بده. گفت من هیچ نیازمندی در بُست نمی شناسم که بتوان به او طلا داد و این چه کاری است که طلا ها را کسي دیگر ببرد و من در قیامت مورد بازخواست قرار بگیرم؟ به هیچ وجه آن را(اين کاررا) نمی پذیرم.

بونصر، به پسرِ قاضی گفت: تو سهم خود را بردار، گفت: زندگی خواجه ي بزرگ طولانی باد. به هر حال من هم فرزندِ همین پدر هستم . که این سخن ها را گفت و دانش خود را از او آموخته ام و اگر حتّی یک روز هم  او را می دیدم و حالات و رفتار او را می شناختم بر من واجب می شد که تمامِ عمر از او پیروی کنم.

(اشاره به این سخنِ معصوم که می فرماید:مَن عَلّمنی حَرفا، فَقَد صَیَّرنی عَبدا./هر کس به من،حرفی بیاموزد،مرا تا اَبد بنده ی خویش ساخته)

چه برسد به این که سالها او را دیده ام ومن هم ،از حساب و کتاب و ماندن و سوال روز قیامت   می ترسم.همان طور که او(پدرم) می ترسد و آن مالِ کمي که از دنیا دارم و حلال است، برایم کافی است و به بیشتر از آن نیازمند نیستم.

بونصر گفت: (خدا خیرتان بدهد شما دو نفر چقدر بزرگوارید) و گریه کرد و آنها را بازگرداند و بقیه ی روز در همین فکر بود و از این ماجرا سخن می گفت و روزِ بعد نامه ای به امیر نوشت و ماجرا را بازگو کرد و طلا ها  را پس فرستاد.   

پایانیک شنبه چهاردهم مهر 98.حسین حسین زاده بافرانی.دبیر ستان شهید چمران.

نایین


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد من